۱۳۹۵ مرداد ۶, چهارشنبه

از میرزا تا آمیرزا؛


میرزابنویسی را گفتند نامت چیست و از چه مینویسی؟
گفت: « ...الدوله یِ لاین نشین وُ گاهَن تلگرامی»
و طفلک، راست هم میگفت!
چون طبق مد، شبی شرور بود و روزی بیخدا
و شبی عقاب بود و روزی شاهین
او چپ چپ به راستگویان مینگریست
و بجای مبادی اداب بودن، 
انگشت میانه اش را به دیگران نشان میداد
و وقتی میدید علامه دهر و حکیمی فرزانه نیست،
پشت پاهایی مدام و البته موذیانه
به اهل حقیقت پیشکش مینمود
اما وقتی چپ شد یا بهتر بگویم چند جوانمرد، چپه اش کردند
و یقه اش را ارجمندانه ولی نیرومند گرفتند،
و دندان عقلش هم با مشتی خردمندانه شکست،
او از هم پاشید و در هم شکست و جورچینی از درد شد؛
میرزا آدم نشد و گریه کنان به  یک"آ" نیز، آزمندی نمود
و شد "آمیرزابنویس ِ الدوله المورخ اللاین النشین فی التلکرام الابلیکیشنی فی الکانون الاغنوستیکون و الاتئیستون فی الممالک المحروسه الاسلامی فی الایران "
میرزا  دیگر میرزا نبود
او حتا La Copyrightهم نبود
اصلن خودش هم لابلای خودش، ناپیدا بود
و هر چه بود در بلاهتی روشن، آشکار و پیدا
چون پیشرفت کرده بود و دیگر بجای میرزا، آمیرزا به او همی گفتندی
و آمیرزا شدن هم برای وجود رومانتیکش، افتخاری بس.
میرزا میخواست به قانون شکایت کند
و خود را دانایی ستمدیده بخواند
ولی چون اندکی بلا بود و براستی، راستی را انکار مینمود
و کماکان از دنده چپ
در کوچه های علی چپ برمیخواست،
انگشت های اشاره گرفتارش کردند
و  تکه چوبی را به یادگار
در آستین اش گذاشتند.
میرزا آآآآهی سخت و جانسوز کشید
و چون زورش به توانگران بافضیلت نمیرسید
از اخوندی سکولار که از سر اقبالش از آنجا میگذشت
درخواست یاری نمود
و بود و نبود 
و کون و مکانش را 
به چهار شرط  آن هم به شرط کارد میوه خوری به آخوند بخشید:

1- آن اخوند همیشه سکولار باشد و بماند! حتا اگر عبای لاقبایش، منقش به خرچنگ ِ حاضر در پرچم کنونی ایران اِشغالی باشد و میرزا و قائدش هم، در عوض، چپق آخوند اسلامگرایِ سکولارنما را چاق کنند و در عین حال ملی نمایانی میهن پرست لقب و دانا لقب بگیرند.

2-آن اخوند از مردم در بالای منبر بخواهد که میرزا را آمیرزا بنامند و بخوانند و تصدقش بروند و عزّ وصول ارزانی اش ببخشند. بنابراین مردم موظف شدند که قانون کپی رایت را رعایت کنند و چنانچه کسی وی را به درستی و پیروی از قانون، المورخ الدوله المیرزا البنویس فی الحُجره الحُجَرات و اللاین و التِلِکرامات و الکِرامات فی الشرع الاتئیسم فی مد ِ روز خواند، او را مودبانه و گاهی غیرمودبانه و در هر دو صورت، با تعلیمی یا کابل، تازیانه بزنند، به طوری که دیگر کسی-چه دیندار-چه بی دین،چه باسواد-چه بی سواد، هوس مخالفت اصولی با مواضع ننگین و ریشخندانه وی به سرش نزند.

3-آمیرزا بجای دندان عقل شکسته اش، میتواند همچنان بی عقلی پیشه کند و دندان طلای موش یا دندان مار جور کند و با کینه ای شتری، دنیا و آدمها را هر طور که دلش خواست، و کتاب نخوانده ولی خودشیفته وار، داوری و قضاوت کند. و مهمتر از همه لوطی ِ نالوطیان بماند و در این مسیر، پا در کفش بزرگان ِ اهل بیخردی کرده و هم قوانین سکولار و هم قوانین شرع اسلام نیز حق پیگیری این دادگر را نداشته باشند.

4- آمیرزا همچنان المورخ فی الشرع الاشرار و الاتئیسم بماند و کسی در لانه یِ زنبورش که هر آینه همان لاین و تلگرام تاریخی اش میباشد، مگسی نپرانَد و مزاحم نشود،مگر مراحمین ِ همسان و پستاندارش.

قرار شد که قرارداد امضا شود و شرط پنجمی نیز بعدها افزون گردد.میرزا اما، چون خیلی پرمایه و خمیرمایه اش پر از دانش بود، پس از کمی شکرخوری، محل امضا را با انگشت ِ مُهر خورده و استامپی اش، فشار  سختی داد و سپس گره کراوات اش را شل کرد و پس از بدر آوردن ِ کتانی های چینی، بارانی و جورابهای اچ.دی و  لیزری اش که در تابستان غریب مینمود، تقاضای آب قند کرد و به سرای همکیشانش شتافت.

"سیاووش اسپیتمانا، 6 امرداد 2575 هخامنشی ایرانی"
--------------------------------------------------------------



به فرنام(عنوان) پی نوشت و پانویس، این موارد را در نگر(نظر) داشته باشید:

1-این داستانک را بخود نگیرید و ترش نکنید
2-ملاباشی میگفت خرمالو، گس است و تلخ، اما خوردنش شیرین است و سهراب سپهری اما چه نیک گفت "...کاش این مردم دانه های انار دلشان پیدا بود"
3-کلیسا، جای خوردن نان شیرمال نیست و طبعن مسجد نیز جای خیلی کارها.

هیچ نظری موجود نیست: