۱۳۹۵ آبان ۲۶, چهارشنبه

خیانت های احمد شاملو؛ چرا از شاملو بیزارم؟

خیانت های احمد شاملو؛
چرا از شاملو بیزارم؟

به راستی هیچ ایراندوست راستینی هرگز نمی تواند به ایران عشق بورزد اما شاملو و شاملوهای ایرانستیز و فرهنگ گریز را روشن اندیش (روشنفکر)، خدمتگزار به ایران و ایرانی قلمداد کند؛ چرا که نیکی و بدی هر دو در یک کانون گرد هم نمی آیند که بتوان در یک هنگام(زمان)، هم به چهره های ایرانسازی همچون دقیقی، فردوسی سترگ، پورسینا، رازی،یعقوب لیث، نادرشاه افشار، رضاه شاه بزرگ و محمدرضا شاه پهلوی، مهر ورزید و هم به دشمنان سوگند خورده یِ این آب و خاک (شاملو و شاملوپرورها).بنابراین پاترم (ملت) ایران باید یک بار برای همیشه تکلیف خود را با این چهره های ناپیمان (خائن) و رسالت ِ انیرانی (ضد ایرانی) ایشان روشن کند. شاملوی مثلن بزرگ-این غول ادبیات ِ چپگرایان ضدایرانی و ابرانسان دروغین ِ پهنه یِ شعر و هنر برای همسویی اش با مرتضی مطهری در دشمنی با ایران و ایرانی و بوسه بر ریسمان نامقدس ِ اتحاد ِ ارتجاعی سرخ و سیاه، فردوسی بزرگ را حرامزاده و رضا شاه ایرانساز را سلطانی مستبد می نامید. او در راستای تمدید خدمات متقابل خود و مرتضی مطهری و آخوند مشکینی به استعمار چنین می فرمود:
«من هر چه فکر می کنم به این نتیجه می رسم که اگر این روز [نوروز] به مناسبتِ فاجعه ای جشن گرفته شده است که دو هزار و پانصد سال بر خلق هایِ ایران ذشته، نه فقط مطلقا جشن گرفتن دارد، بلکه بهتر است به عنوانِ نامبارک ترین روزِ تاریخِ ایران، روزِ عزایِ ملی اعلام شود. من هر وفت به سنتِ شادی هایِ نوروزی فکر می کنم، بی درنگ برایم تداعی می شود: یک دل خوش کُنَکِ موقت، یک لحظه یِ فراغتِ دروغین؛ ملتی که قرن هاست به کارِ گِل واداشته شده. به عقیده یِ من در این آئینِ نوروزی، در این جشنی که از فرطِ زورکی بودن غم انگیز است، همان بندِ تمبان اش را سفت می کند. مجالی سنتی برایِ یک جور خوشیِ کلیشه ایِ سنتیِ قلابی».

همچنین همنوایی ِ شاملو با صادق خلخالی و مرتضا مطهری در راه دشنام گویی و هتاکی به فردوسی سترگ در دانشگاه برکلی:

«اگر فردوسى ‌ اشتباه‌ کرده‌ یا ریگى‌ به‌کفش‌ داشته‌ و اسطوره‌ى‌ ضحاک ‌ را به‌ آن‌ صورت‌؛ جازده‌، حتا طبقه‌ى‌ تحصیل‌ کرده‌ و مشتاق‌ حقیقت‌ ما نیز حکم‌ او را مثل‌ وحى‌ منزل‌ پذیرفته‌اند، من موضوع‌ قضاوت‌ نادرست‌ درباره‌ى‌ نهضت‌ تصوف‌ یا اسطوره‌ى‌ ضحاک‌ را به‌عنوان‌ دو نمونه‌ى‌ تاریخى‌ مطرح‌ کردم‌ تا به‌ شما دوستان‌ عزیز نشان‌ بدهم‌ که‌ حقیقت‌ چه‌قدر آسیب‌پذیر است‌. این‌ نمونه‌ها را آوردم‌ تا آگاه‌ باشید چه‌ حرام‌زادگانى‌ بر سر راه‌ قضاوت‌ها و برداشت‌هاى‌ ما نشسته‌اند».

و باز در جای دیگر و در توهینی دیگر باز آغاز به یاوه گویی و ژاژگویی نمود و درباره خنیا و موسیقی وزین و کهن ایرانی و مولفه های ِ نیرومند و مانای این هنر همچون رِنگ، چنین فرمود:

«...از یک پیش‌درآمد شروع می‌شه، یه چهارمضراب می‌زنه، بعد یارو عرعر می‌کنه، بعد یک تصنیف می‌خونه، بعد یه رِنگ نمی‌دونم چی‌چی‌می‌چی می‌زنند و تمام»!

تا اینجای این نوشتار،آسمندی (فریبکاری) و آزمندی این مردک نابکار هنرمندنما به جعل تاریخ و دروغگویی و کشش درونی اش را برای لگدمال کردن ِ شناسه های فرهنگ ایرانی را نه به گونه ای گسترده اما فشرده و چکیده، نگاشته، بررسی و کاویدیم و اما اینک دیدگاه شخصیت های نامی ملی و تنی چند از هنرمندهای چپگرا را درباره وی می خوانیم:
ابراهیم گلستان که خود نویسنده و فیلمنامه نویسی چپگراست در هنگام گفتگویش با پرویز جاهد زیرنام "نوشتن با دوربین" :

«اون وقت شعر میخواد بگه! بعدش هم میشن شاعر آزادیخواه! اصلن از این آدم دیگه حرف نزنیم. بزار این همان جور که هست جاودانه ابرمرد باشه برای خودش! شاملو،این جاودانه ابرمرد تاریخ معاصر بود که شعر نمی فهمید، نقطه گذاری هم نمی فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگه هم نمی فهمید و وقتی مرد، شعرش هم تمام شد. درک عمیقی از سینما نداشت وگرنه آن فیلم ها را نمیساخت و آن فیلمنامه ها را نمینوشت».

پروفسور هشترودی:

«شاملو بدون توجه به اصول و قواعد زبان فارسی شعر گفته و در واقع از شعرای فرانسوی زبان تقلیدکرده است.»

ایرج پزشکزاد،آفریینده و نویسنده یِ رمان دایی جان ناپلئون:

«به تصدیق دوست و دشمن، در طول هفت سده،هیچ دشمن خونخواری چنین تطاولی به حافظ نکرده است. نمیدانم شاملو به عظمت خرابکاری خود شعور کافی دارد یا نه و آیا این قضاوت دوست شاعرش، نعمت میرزازاده را که می‌گوید: حافظ شاملو یک شرمساری ملی است را، شنیده است یا نه؟...؟!»

فریدون تنکابنی توده ای و چپگرا نیز درباره تصحیح و ویرایش نادرست دیوان حافظ بدست شاملو، و دیدگاه این نابکار نسبت به ویرایش و تصحیح نسخه یِ دکتر خانلری،چنین گفت:

«... اینجا هم اشکال کار آقای شاملو همان اشکال همیشگی است. یعنی معنی کردن شعر حافظ با مفاهیم و معانی امروزی...»

رضا براهنی چامه گوی ِ چپگرا، نژادپرست و همراه و همساز تجزیه طلب های ِ پانتورک و سرقت ادبی شاملو:

«شاملو کتابی چاپ کرد تحت عنوان آهنگهای گمشده که خوشبختانه به زودی فراموش شد. این کتاب شاید بدترین مجموعه شعریست که تا کنون چاپ شده است،... شاملو درآن زمان نمیفهمید که شعر یعنی چه و از هرگونه بینش و جهانبینی خالی بود. فرم بعضی از اشعار منثور شاملو در هوای تازه، بسیار سست است تا آنجا که میتوان گفت اصلن فرم تازه ای درکار نیست بلکه نثر سست و ضعیف و بی قدرتیست که نیروی احساسی اصیل، ظرفیت کلمات را لبالب نمیکند... پابلو نرودا در چند شعر او ردپایی گذاشته است به ویژه در شعرِ بر سنگفرش از مجموعه باغ آینه که در آن چند سطر عینن از یکی از شعرهای نرودا برداشته شده. شاملو حتا از نظر تقطیع هم دخالتی در شعر نرودا نکرده و عینن آن را ترجمه نموده است... شاملو شعری را که در قالب بی وزن گفته، شعر سپید نامیده و این اشتباه محض است»!

سیروس شاملوی چپگرا فرزند احمد شاملو:
«این که شاملو هرگز به سانسور تاسی نکرد و همواره به بی‌عدالتی گفت نه، مفت‌ترین دروغ جهان معاصر است… شاملو انسانی دو شخصیته و مالیخولیائی بود… او آدمی به شدت ترسو و وحشت زده و چاپلوس بود… شاملوئیست ها جز دروغ و چاپلوسی و تفاخر و تعفن در درون آدم چیز زنده ای باقی نمی گذارند… هم بر درگاه کوه در جستجوی فروغ می‌گشت و هم معتقد بود (…) فروغ … واقعیت آن است که احمد شاملو همیشه و در خفا صمد بهرنگی را بنجل نویس درجه دهم می دانست و از این که او به عنوان نویسنده با استعداد مشهور شده است تأسف می خورد. معمای بزرگ آن است که شاملو علیرغم میل باطنی اش به فرآخور بازار روز چیزهایی به زبان می آورد که هرگز به آن اعتقادی نداشت اما موقعیت اجتماعی او را تضمین می کرد و این اصیل ترین مرام یک انسان سیاسی و مردم شناس است! روحش شاد! افسار توده ها را خوش به دست گرفته بود...».!

محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)،نویسنده ادبی و چامه گو:
«حق این است که شاملو را برای نسل جوان امروز باید تجزیه و تحلیل کرد. ممکن است در این تجزیه خیلی از محسنات او تبدیل به نقاط ضعف شود، ولی به هر حال از این کار گزیری نیست. این کار را آیندگان با بی رحمی خواهند کرد. اگر جوانان امروز بدانند که شخصیت ادبی آقای شاملو چگونه تشکیل شده‌است، هرگز این‌گونه عمر خود را صرف شعر، آن هم شعر این‌طوری که در روزنامه‌ها می‌بینی نخواهند کرد. تو بهتر از هر کسی می‌دانی که آنچه ا. بامداد یا احمد شاملو را می‌سازد اگر به صد جزء تقسیم شود، پنجاه تا شصت درصدش ربطی به شعر ندارد».

زنده یاد مهدی اخوان ثالث در پاسخ به اظهارات سخیف شاملو درباره فردوسی توسی ِ بزرگ و کاوه آهنگر و فرهنگ ایرانشهری:

« می‌گوید کاوه لمپن بوده،... تو که طرفدار «لمپن‌ها» بودی! کجای کاری بچه؟ مطرح بودن به هر قیمتی؟ آخر یعنی چه...»؟

دکتر جلال خالقی مطلق-شاهنامه شناس، شرق شناس و پژوهشگر فرهنگ ایرانی درباره شاملو و یاوه هایش درباره فرهنگ و منش وزین ایران:

«شاملو، از هنر بی اطلاع بود».

پروفسور فریدون جنیدی-زبانشناس-شاهنامه شناس-و پژوهشگر نامی ایرانی:

«اکنون اين فرصت! اگر ياراي روبرو شدن با مرا که خاک پاي فردوسي هم در شمار نمي آيم داري، اين گوي و اين ميدان! اما اگر ترا يارا و پرواي پژوهش ژرف در ادبيات و فرهنگ ايران باستان نيست و پاسخ ها و گواه هاي بسيار گسترده را که آوردم خواندي و نزد خود شرم زده نشستي، بدان که خودت مضمون گفتار پاياني جمله یِ خودت هستي، اين تویي که در اين دوران خاموشي مردان و به خاک و خون غلتيدن آنان، به دلايل زياد ، که يکي از آنها پيروي از نيما بوده باشد در جامعه یِ جوانان ملتهب تشنه یِ مطالعه، جايگاهي نادرخور يافته اي که بيشتر نوشته هايت مسموم کننده و منحرف کننده یِ جوانان ايران زمين».

فروغ فرخزاد که شاملو به شوند(دلیل) فاحشه مغزی بودن اش، این بزرگ زن ادبیات ایرانی را به بهانه این که میان شاملو و گلستان، دومی را برگزیده، "روسپی" میدانست و می نامید، پیش از تصادف و درگذشتش درباره یِ احمد شاملو چنین گفت:

"او تموم شده، من دیگه کاری به شعرش ندارم"

و روانشاد فریدون فرخزاد در واپسین سخنرانی اش در اروپا و پیش از جانباختگی و جاویدنام شدن اش، بی آنکه از شاملو نامی ببرد، به این رویداد و فحاشی و اهانت ِ شاملوی کینه ای، میهن ستیز و یاوه گو به فروغ فرخزاد نمار (اشاره) کرد؛
او تا اندازه ای لمپن، فرومایه و ضد پیشرفت ایران و ایرانی بود که تیغ ِ یاوه های گفته ها و اشعارش را متوجه یِ شاهان ایرانساز پهلوی هم مینمود و محمدرضا شاه فقید را "الدنگ دوغازی" خطاب کرده و چامه ای هم به فراخور خروج شاه فقید و جلاد خطاب کردن آریامهر در 26 بهمن 57 تازی سرود که اینک برخی شاگردان و آشمال ها و مجیزگوهایش به نادرست و با دروغگویی و بی شرمی،ادعا میکنند که آن شعر را برای مقابله با آخوندها سروده! در حالی که هرگز این چنین نیست و او با سرودن چکامه و شعری ضدمیهنی، رضا شاه بزرگ-پدر ایران نوین را اینچنین به باد ناسزا می گرفت:

"رضا خان !
شرف يك پادشاه بي همه چيز است.
و آن كس كه براي يك قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن كس كه براي يك لقمه در دهان و سه نان در كف
و آن كس كه براي يك خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانة يك تاريخ چنان كند كه تو كردي، رضا خان
نامش نيست انسان
نه، نامش انسان نيست، انسان نيست
من نمي دانم چيست
به جز يك سلطان"!

اما برای تروریست هایِ توده ای، همچون خسرو روزبه کمونیست و بعدها برای اهریمن هایی دیگر بسان مهدی رضایی ِ مجاهد، چکامه یِ "ابراهیم" را سرود. نیز برای محمد حنیف نژاد، علی اصغر بدیع زادگان و سعید محسن که در جرگه و چنبره یِ پایه گزار های سازمان تروریستی ِ مجاهدین حلق و در شمار هموندهایِ پیکارجوی ِ این سازمان استعماری بودند،اشعاری عاشقانه (که ساده دل ها گمان برده اند این گونه اشعارش برای بیان احساسات رمانتیک و مهرانگیز وی برای دلدارش است)آن هم به این ریخت و گونه و این چنین می سرود:

" میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند...».

و باز این نابکار بیگانه پرست و گزمه یِ واپس زدگی و پادوی استعمار، طی نامه ای به مجیزگو و شاگردش-عسگرپاشایی(سیاوش پاشایی)، خیر شرکتش در تظاهرات نیروهای مذهبی و چپ ایرانی در آمریکا را علیه پهلوی ها اعلام میکند، سپس از سوی حسین باقرزاده ِ عضو جبهه ملی (جبهه ی براستی ناملی) به لندن فراخوان می شود تا سردبیری مجله یِ ایرانشهر( که بر خلاف نام وزینش، نشریه ای استعماری بود) را بر عهده بگیرد؛ هنگامی که بخشی از یادداشت های باقرزاده در راستای فراخوان شاملو را میخوانم، به درصد ِ بالای ِ نادانی ِ هواخواه های شاملو، افسوس میخورم؛ باقرزاده میگوید: « ...برای سردبیری، احمد شاملو را پیدا کردم که به تازگی با آیدا به آمریکا رفته و خانه‌ای خریده بودند که آنجا بمانند، و اکنون که پس از تماس من و آشنایی و طرح موضوع از آن استقبال کرده بود و آماده همکاری، به ضرورت، باید خانه و زندگی خود را جمع می‌کرد و کوچ به لندن و فروش خانه‌ای در آن‌جا و خرید دیگری این‌جا و جا افتادن در محیط جدید، که او و آیدا با بزرگواری تمام آن را پذیرفتند، و این خود ماه‌ها وقت گرفت تا به انجام برسد». و چنان چه دیدید و خواندید، شاملوی ضد امپیریالیست و کمونیست و هواخواه مزدک ِ بامدادان ِ ضدایرانی، دست آیدا جان را گرفته و به ینگه دنیا (امریکا) شتافته و در این کشور که نماد مبارزه لیبرالیسم و مبارزه با کمونیسم بود، خانه هم خریده بود! آن هم کشوری که خریدن خانه در آن برای تمام شهروندهایش، اسان نیست؛ اما برای شاملو، همه چیز آسان بود و من نمیدانم این شاعر مثلن آزادیخواه و هواخواه پرولتاریا، چرا به کوبا، کره شمالی، و کشورهای کمونیستی بلوک شرق نمیرفت و در آنجا خانه نمیخرید! باری؛ شاملو در طی مدت کوتاهی که وی سردبیر این مجله بود،در راه برپایی ِ شورش 57 با هنرمندنماهایی چون اردشیر محصص، گوهرمراد (غلامحسین ساعدی) و اسماعیل نوری علا همراه شده و نوشتار ضیا مدرس در سرمقاله زیر نام ِ "اهمیت اعتصاب نفت به عنوان تیر خلاص بر شقیقه رژیم شاه، می باید به طرز وسیع برای مردم توضیح داده شود" وچندی (مدتی) کوتاه پس از سفر خمینی به پاریس،در 26 آبان 57 چاپ میگردد و شاملوی توده ای در مقام سردبیر،مستقیمن نویسنده یِ این نوشتار را یاری میکند.چون طبق اعترافات حسین باقرزاده، ضیا مدرس را خودِ شاملو به دفتر مجله آورده بود! پس از شورش ِ استعماری 2537 هخامنشی (57 خورشیدی)،در اسپند(اسفند) همان سال به ایران برمیگردد و در 28 اردیبهشت سال بعد، در گفتگویش با تهران مصور باز زبان به یاوه گویی و فحاشی به پدر ایران نوین-رضا شاه بزرگ و قیاس مع الفارق وی با دیکتاتورها و خودکامه های ِ برخاسته از استعمار باز کرده و میگوید: « به ناکسانی نظیر هیتلر و موسولینی و فرانکو و سالازار و تروخیلو یا رضاخان و تخم و ترکه‌اش،جز جهل و تعصب چه چیز امکان می‌دهد که به تخت قدرت تکیه کنند؟ تودۀ ناآگاهی که منافع خود را تشخیص نمی‌دهد و ناگزیر از پایگاه تعصب قضاوت می‌کند معمولن درست با همان چیزهایی دشمنی می‌ورزد که نجات‌دهندۀ اوست و لاجرم پایه‌های قدرت و نفوذ حرامزادگانی را استحکام می‌بخشد که دشمنان سوگند خوردهٔ او هستند ». شاملو همچنین کشش خویش را به بوسه بر فرومایگی و آشمالی ِ پیکارجوهای ضدایرانی بازگو نمود و برای مسعود رجوی ِ گجستک(ملعون) که مولایش علی پور ِ ابوطالب (مشاور عمر در تازش و یورش به ایران) و پیشوایش مصدق السلطنه یِ دروغزن و کودتاچی (چهره محبوب شبکه بی بی سی انگلستان و صدای آمریکا) و آموزگارِ اهریمن سرشتش یعنی علی مزینانی (شریعتی) بود، نامه های فدایت شوم نوشت و بیان بندگی و بردگی خویشتنش را به این مردک نابکار و فرومایه، نوشته و بازگو نمود؛ آن وقت، با همه یِ این کارشکنی ها و ناپیمانی ها در حق ایران،تاریخ و فرهنگ و هنرش، گستاخی را به اندازه ای بالا برد که چند سال پیش از شورش استعماری سال 57 خورشیدی تازی،درباره مردم ایران چنین گفته بود:
«مردمی که یک زمان خوف انگیزترین عشق من بودند، مرا از گند، عفونت و نفرت سرشار کرده‌اند.چقدر آرزو می‌کردم که زندگانیم ـ بهر اندازه کوتاه ـ سرشار از زیبایی باشد. افسوس می‌خورم که گند و تاریکی ابتذال و اندوه همه چیز را در خود فرو برده است ... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دستکم پس از مرگ آرزوی من، به دور ماندن از مردم و پلیدیهایشان برآید. مردمی که از ایشان متنفرم ... من وظیفه‌ای برای خود در قبال این مردم نمی‌شناسم».

نمیتوان کارنامه اجتماعی-تاریخی ِ اشخاصی چون شاملو را دربردارنده یِ خوب و بد دانست،چرا که او شخصی بی تاثیر و شهروندی عادی و معمولی نبود که بخواهیم وی را به این گونه داوری کرده و با خوش گمانی و برای راضی نگاهداشتن همه و هر سلیقه فکری (کار زشتی که برخی مغطله کارها و مثلن شبکه یِ استعماری من و تو انجام میدهد و به دروغ حتا، زندگینامه یِ دیگران را به دلخواه خویش در جاهایی، تحریف می کند)، او را "چهره ای خاکستری" بدانیم؛ او دشمن فرهنگ و هنر ایرانی و خدمتگزاران راستین این سرزمین بود و از همین رو اگر فرض بگیریم کارنامه اش دربردارنده یِ ستون نیک در کنار ستون بد است(که به گمان من ستون نیکی ندارد)، ستون سوم اش بی گمان، به بازگویی فاجعه های (فاجعه، دیگر اشتباه نیست) رخ داده بدست او و "ستون پنجم بودن اش" برای استعمار و فرجام ِ اندیشه، گفتار و کردار ضد میهنی اش خواهد پرداخت، برای نمونه هنایش های ِ(تاثیرات) تازش وی به فرهنگ ایران شوند ِ (دلیل) ِ نمو و اوج گیری ِ ایرانستیزی و فرهنگستیزی و جعل تاریخ بدست نانژاده هایی چون ناصربناکننده یِ تواب-توده ای سابق و یار محسن رفیق دوست و پان تورکها و رضا مرادی غیاث ابادی و نمونه هایی از این دست گردید و با آن که شاملو و کوشایی اش در تخریب فرهنگ ایران با شکست روبرو شدند و همین طور افراد مذکور در بالا، اما سرچشمه و بن مایه ای پررنگ در راه افزایش دشمنی با فرهنگ ایران شدند؛
سخن درباره یِ شاملو، این نماد لمپنیسم و گسترش ضدفرهنگ، بسیار است، اما بهتر می بینم که هنگام (وقت) را بیش از این با گزارش درباره یِ این فرومایه، هدر نداده و به بازنمود و فرجام این نوشتار این چنین بسنده کنم؛ هنر، بیان ِ احساسات درونی پاک نیک سرشت ها و ست که تبلور و گسترشش در شاخه های گوناگونش،بسیار ارزنده تر و گرانمایه تر از آن است که به دستاویز آن، بتوان سیاهه ها و مشق نویسی ِهنرمندنمایی چون شاملو را که هم ضد فرهنگ ایرانشهر و نیاکان ما و هم در خدمت بیگانه و بیگانه ها و فرومایه ها بود را،آثار هنری نامید. بقول زنده یاد استاد خسرو فرشیدورد، کلمات شاملو شعر نیست بلکه تفاله زبان فارسی است. از همین رو برای نگارنده جای شگفتی نیست که مرده ریگ ها (وارثان) و شاگردهای راستین ِ وی، کسانی چون یغما گلرویی، شاهین نجفی و محسن نامجو و دیگرانی از این نمونه باشند و از این رو تفاوت چندانی میان مرتضا مطهری، صادق زیباکلام کوروش ستیز، آخوند مشکینی،فرج الله سلحشور خبیث، رحیم پور ازغدی ِ یاوه گو و اهریمن سرشت با شاملو و شاگردانش نمی بینم؛ چرا که هر اندازه تفاوت میان این دو قشر مرتجع باشد، اما شباهت های ایشان و مخرج مشترک هایشان در کوشش برای ِ تخریب فرهنگ ایرانشهر و هنر راستین ایرانی، زیاد است، و هر دو گروه دو ویترین از یک اتاق فکر استعمار برای ضربه زدن به ایران و ایرانی بوده و هستند و گاهی برای فریفتن مردم، سوپاپ های اطمینان را بکار گرفته و گاهی دعواهایی ساختگی علیه یکدیگر را ایجاد و در پنهان به ریش ساده دل ها میخندند و گاهی نیز یکی از این دو گروه استعماری، برای زخمهای گروه دیگر، مرثیه خوانده و مراسم یادبود برگزار میکند؛ اما هر دو همانگونه که گفته شد، ماموران تحمیق ِ توده های ناآگاه مردم و در عین حال مزدوران و پادوهای استعمارند و تنها خرَدهای ناسلیم، ناآگاه و یا جریانهای اندیشه ای مزدور و نیرنگ باز، در نپذیرفتن این امر کوشایی بخرج می دهند؛ ننگ ابدی بر این هویت باخته هایِ بی شرم و بی آزرم.
این نوشتار را با نوشتاری کوتاه و در عین حال ارزشمند که نوشتاری ست تحلیلی و آسیب شناسانه و با نام "دشمنی انها و خودزنی ما"، ازمهندس  نژاد، پژوهشگر و مورخ و کوششگر سیاسی و فرهنگی و نویسنده یِ دو نسک ِتاریخی ِ"نشیبی دراز است پیش فراز" و "پیش درآمدی بر اندیشه سیاسی ایرانشهری"، که  درباره ایرانستیزانی چون شاملو و شاملوها و بازخورد اثار و احوال هواخواهان ایشان، اینچنین نگاشته است، به پایان میبرم:


«یکی ازروشهای پیشبرد اهداف یک طیف فکری در جوامع توسعه نیافته، بت سازی از برخی چهره های آن طیف برای هواداران و حتی برای همه ملت است. در سالهای پیش از انقلاب و حتی تا همین ده دوازده سال پیش، کیش شخصیتی برای افرادی ایجاد شده بود که نه تنها از دیدگاه اندیشه و مکتب فکری، ویرانگر و پیشرفت ستیز بودند بلکه از نظر منش و اخلاق فردی نیز، انسانهای شایسته ای نبودند: بیگمان شاملو، خسرو روزبه و صمد بهرنگی در طیف چپ، شریعتی در طیف اسلامی ها، آل احمد در زمره توده - اسلامی ها، حسین فاطمی در جرگه پهلوی ستیزان جبهه به اصصلاح ملی و سعید حجاریان در جمع اصلاح طلبان حکومت به شهرت و جایگاهی رسیدند که سزاوار یک صدم آن نبودند.
این بت سازی از فرومایگان (بهرنگی)، دروغگویان (شریعتی و شاملو و آل احمد) و آدمکشان (خسرو روزبه و حجاریان)، باعث شد که به مکاتبی که اینها پیروانش بودند، حقانیت کاذبی داده شود. در برابرش، انسانهای فرزانه و دانشمندی که افزون بر میهن دوستی، نیک اندیش و با منش نیز بودند همچون ناتل خانلری، زرین کوب، ذبیح الله صفا، احمد تفضلی، داریوش همایون، کورش آریامنش و در گذشته ای دورتر، آقاخان کرمانی، آخوندزاده، کسروی، کاظم زاده ایرانشهر، علی اکبر داور، هیچگاه بدرستی به ملت شناسانده نشدند. اکنون گر چه چندی است که نقابها از چهره امثال شریعتی و شاملو برداشته شده که جای شادی است ولی ایران گرایان هنوز در پاسداشت و بزرگداشت جایگاه کوشندگان راستین طیف فکری خود یا کمکار هستند و یا سهل انگار. حسادتها و تنگ نظریها باید جایش را به بلندنظری و رواداری بدهد».



پاینده فرهنگ وزین ایرانشهر
جاوید ایران زمین

"سیاوش اسپیتمانا، 2574 هخامنشی ایرانی و با ویرایش و بررسی دوباره در اردیبهشت 2575 و 26 ابان 2575"


بن مایه ها و سرچشمه ها:

1-دشمنی با فرهنگِ ایران، علیِ سجادی، نشریه یِ ره آورد، شماره یِ 53، بهارِ 1379، برگه هشتاد
2-یاوه گویی های شاملو در دانشگاه برکلی درباره هنر و فرهنگ ایران در نشست پرسش و پاسخ با دانشجوها
https://www.youtube.com/watch?v=eOSBjTre-_M

3-رونمایی از شخصیت راستین شاملو در وبلاگ آنتی شاملو و اسناد پژوهشگر ارجمند، امید عطایی فرد (که شوربختانه این وبلاگ بدست مرتجعین چپی-مذهبی، اکنون از دسترس خارج شده) و همچنین تارنمای اندیشه ها و رونوشت آن با بررسی اش در برگه یِ چپکـُش در رخنما یا فیسبوک
http://www.andisheha.com/forums/showthread.php?t=1681

4-نوشتن با دوربین، گفتگوی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان
5- ایرج پزشکزاد،مجله علم وجامعه،چاپ برونمرز ،به نقل ازماهنامه ارش،چاپ خارج ازکشور،شماره 6،مورخ
ششم تیرماه 1370 خورشیدی تازی
6- با چراغ و آینه؛ در جستجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران، نوشته محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر سخن، ۱۳۹۰خ تازی، ب ۵۲۶
7- ماهنامه دنیای سخن،شماره 33،مهدی اخوان ثالث،اول واخرشاهنامه،ب 26
8- نوشتار پروفسور فریدون جنیدی در پاسخ به یاوه های شاملو، تارنمای بنیاد نیشابور
9-واپسین سخرانی جاویدنام دکتر فریدون فرخزاد پیش از مرگش در سوئد
10-تارنمای شاملو و چامه اش درباره رضا شاه بزرگ
11- چامه ای از شاملو با نام "شبانه" ، از دفتر کاشفان فروتن شوکران
12-هفته نامه یِ تهران مصور، گفتگو با شاملو، ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸خ.تازی
13- مجاهد،ارگان سازمان مجاهدین خلق،شماره 122،مورخ 1اردیبهشت 1360 خ.تازی و شماره یِ 123،14 خرداد 1360 خ.تازی؛نیز بنگریدبه نامه های شاملو و نامه های رجوی خائن به همدیگر:
https://www.youtube.com/watch?v=pwDv_qBRw6E

14- روزآنلاین، نوشتار موج کور انقلاب، حسین باقرزاده،12 فوریه 2014
15- پرده برداری (افشاگری) کم مانند و مستند ِ خسرو صمدی- (فروهر)، پژوهشگر تاریخ، و بررسی نقش شاملو در نشریه یِ ایرانشهر بویژه شماره 5 این نشریه و آرمان ها و آماج های استعماری آن، برای براندازی سامانه پادشاهی
https://www.youtube.com/watch?v=6IhYKf_naUQ

16-نسک ِ خیابان آشیخ هادی ، نامه‌های احمد شاملو به ع.پاشایی (سیاوش پاشایی)، تهران، نشر چشمه ،۱۳۹۲خ.تازی
17-تقليد و رونويسي شاملو از شاعران بيگانه،نسك طلا در مس،رضا براهني
18- آرشيو وبلاگ هاي سيروس شاملو و نقد وي بر پدرش

19-دشمنی انها و خودزنی ما؛شاهین نژاد، فیسبوک، 21 مارس 2016 ترسایی

پي نوشت: ننگ بر شاملو و ریگمانی (میراث) شوم و ننگینش و ننگ بادشاملوها و شاملوپرستان را

۱۳۹۵ مرداد ۱۶, شنبه

مصدق و فساد مالی و دریافت کمیسیون؛ چرا مصدق را باید دزد و مزدور لقب داد؟

مصدق و فساد مالی و دریافت کمیسیون؛ چرا مصدق را باید دزد و مزدور لقب داد؟

چهار سال پیش از برآمدن رضاخان در اسپند 1299 که بعدها به حق و با شایستگی لقب رضا شاه بزرگ را تاریخ و ایرانیان آزاده به وی دادند، میهنپرستانی مشروطه خواه نیز بودند که هنگامی که شکست مشروطه را به چشم دیده و دولتمردان روسوفیلی چون سپهدار تنکابنی و انگلوفیل هایی چون صمصام السلطنه بختیاری، سعید وثوق(وثوق الدوله)،عبدالحسین فرمانفرما دایی مصدق السلطنه، فیروز ِ فیروز(نصرت الدوله)پسر فرمانفرمای ایرانستیز و جاسوس ِ کارکشته انگلستان و محمد مصدق السلطنه را در خدمت بیگانه و بیگانه ها و عقد قراردادهای ایرانستیزانه و استعماری میدیدند، آهنگ گوشمالی و مجازات این خائنین به منافع ملی ایران را نمودند و در جاهایی کامیاب و گاهی ناکام شدند. خیلی از مورخ نماها با همدستی انتشارات درونمرز و برونمرز و نیز مافیای رسانه های استعماری، شدیدن در تلاشند تا سخنی چندان از دلاوری و میهندوستی ایشان به گوش ایرانیان نرسد و به عکس در کوششی ریشخندانه و استعماری،دشمنان ایران و ملی نماها را به فرنام(عنوان)میهنگرا و ایراندوست و خدمتگزار جا بزنند.از یاد نبرده ایم که بی.بی.سی برای سپاسگزاری از خدمات مهره های ِ انگلیس در ایران، یکی از این خائنین را بی هیچ پرسشی از ایرانیان و به خوشایند خود، در کنار 5 تن از مفاخر میهن قرار داده و وی را تنها چهره خدمتگزار تاریخ امروزین(معاصر) و حتا شش سده کنونی تاریخ ایران نیز لقب داد و بگذریم که در این میان هیچ نامی از میهنگرایان راستینی چون نادرشاه بزرگ، کریم خان و لطفعلی خان زند،امیرکبیر، رضا شاه بزرگ و فرزندش، محمدعلی فروغی، امیرعباس هویدا، به چشم نمیخورد.
باری، هنگامی که میهندوستان ِ کمیته مجازات تصمیم به گوشمالی خائنینی چون باند فرمانفرما، مصدق و دیگر همدستان وی را گرفتند، به این نتیجه رسیدند که جاسوسی برای بیگانه، پست ترین فروزه ای ست که زیانش یکراست به افراد جامعه میرسد. افراد این گروه که نام "کمیته مجازات" را برای تادیب و تنبیه ِ عمال روس و انگلیس تشکیل دادند، از مبارزین صدر مشروطه و هموند ِ انجمن غیرت بودند و بیشترشان ایرانی های تبریزی و آذری.پس از مشروطه که بیشتر میهنپرستانی چون اعضای این کمیته را کنار زده بودند و دوباره نوکران روس و انگلیس به قدرت رسیدند و ایران در قرارداد سن پترزبورگ میان دو کشور روس و انگلیس بخشبندی شد، ایران عملن در تجزیه ای خجالتی بسر میبرد وایرانی در نهایت ذلت و تباهی.مصدق،در کابینه نخست وثوق الدوله، معاون وزارت دارایی بود و کمیته مجازات افزون بر تهدید گوشمالی و کشتن وثوق الدوله،نصرت الدوله،متین السلطنه، منتخب الدوله در اعلامیه ای دیگر خواستار استعفای مصدق و میرزا احمدخان اذری و قوام السلطنه (وزیر دارایی:مالیه) شدند و وقتی در28 بهمن 1295 خورشیدی، منتخب الدوله، نخستین قربانی کمیته مجازات گشت،وثوق الدوله که از رویارویی با این شبکه ناتوان بود، سرانجام ناچار به کناره گیری از صدارت شد. شانسی که مصدق آورد دقیقن در جایی بود که پس از تشکیل کابینه علاالسلطنه و دستگیری اعضای کمیته مجازات به همت مستشارالدوله وزیر دارایی، که مجددن مصدق، معاونت وزارت مالیه را در این کابینه و سپس کابینه عین الدوله را هم داشت، نصرت الدوله، پسردایی مصدق، با ناجوانمردی و قساوت هر چه تمام، در تاریخ 12 شهریور 1297 و زمان صدارت عین الدوله، ترتیب کشتار افراد کمیته مجازات را در مسیر میان دامغان و سمنان میدهد و مصدق و وثوق و نصرت الدوله جان از مجازات میهن پرستان جان سالم بدر بردند. مصدق حتا، محکوم به فساد مالی بود و بعدها یعنی سه دهه بعد اعتراف کرد که دستمزدش را به شوند تخلفات مالی و نیز قانون گریزی و بهره گیری از اخیترات ِ خارج از حوزه ِ شرح وظایفش، کم کردند. برای همین بجز خیانت مصدق در مزدوری برای انگلیس و آگاهی او از کشتار هموندان میهندوست کمیته مجازات بدست پسردایی اش نصرت الدله، خود در خاطراتش دوباره به برگزاری جلسات توجهیای وزارت مالیه که هرگز در حیطه اختیاراتش نبود،معترف شد؛ طبق قانون آن وزارت در آن هنگام، تنها وزیر حق برگزاری و برقراری جلسات توجیهی به منظور(فردید) بازخواست فرد خاطی یا فاسدین مالی و برکناری آنها را داشت و مصدق اینجا هم در سوابقش از قانون پیروی نکرد و به گواهی تاریخ خود جلسه توجیهی را که نامش "جلسه مشاوره عالی" بود را بر خلاف قانون آن وزارتخانه و شرح وظایفش برگزار میکرد.در هنگام مشروطه نیز، از فرمانفرما کمیسیون دریافت میکرد و واسط او و محمدعلی سلطان خودکامه بود و همه کارهای فرمانفرما را بسان یک پادو انجام میداد. همان گونه که پیشتر گفته شد،او سی سال بعد در صحن مجلس درباره کارشکنی های سه دهه پیشین خود چنین گفت:

«...در 30 سال قبل که من معاون وزارت مالیه بودم و مملکت قانون جزا نداشت نسبت به بعضی از رؤسای ادارات آن وزارت اعتراضاتی نمودم و بر خلاف نص صریح قانون تشکیلات مجلس مشاوره عالی را که فقط وزیر می‌توانست دعوت کند و وزراء بواسطه عدم شجاعت و ناپاکی نمی توانستند این کار را بکند دعوت نمودم معترض علیهم برای فرار از محاکمه اول به صلاحیت آن مجلس به جهاتی اعتراض نمودند و هیئت دولت کمیسیونی مرکب از 5 نفر انتخاب نمود که به اعتراضات من رسیدگی کنند و بعد آن‌ها اظهار نمودند که چون نسبت به من اعتراضاتی دارند من هم باید محاکمه و مجازات شوم.
از نظر اینکه متهمین از محاکمه فرار نکنند و حقیقت گفته‌های من بر جامعه معلوم شود تن به محاکمه دادم و با موافقت خود من دولت تصویب نامه صادر کرد که کمیسیون نامبرده مرا هم محاکمه نماید. این محاکمه در سالی که کمیته مجازات تشکیل شده بود و امنیت جانی برای کسی نبود و من دومرتبه نزدیک بود ترور شوم پنج ماه طول کشید [که لنکرانی در پاسخ مظلوم نمایی مصدق بانگ برآورد:- برای خائنین بود- برای خائنین بود] آقایان محترم می‌دانید کمیسیون با من چه کرد؟ کمیسیون مرا هم به کسر ثلث حقوق در مدت سه ماه محکوم کرد...آقایان این حکم درباره من هیچ اثر نکرد بطوریکه می‌توانم عرض کنم توبه گرگ مرگ است!»


آری، مصدق، در اینجا نیز، کلی دروغگویی و مظلوم نمایی نمود و اما یک حقیقت را بازگو. دروغهایش دقیقن در جایی بود که با تکیه بر نیرنگ کاری و پوپولیسم، افراد کمیته مجازات را مقصر جلوه میداد و خب این همچون رفتار معمول مصدق، روحیه آسمندی وی را نشان میدهد. و راستگویی اش اما، نیز در تایید پررویی و گستاخی ها و کارشکنی هایش بود و برای همین یکبار در عمرش راستگویی کرد و توبه گرگی چون خودش را برابر با مرگ دانست و به این ویژگی خویش، عمیقن و صمیمانه باورمند بود و البته چون نیرومندترین ِدروغگوها هم،کم حافظه اند، شاید بازگویی این اعتراف، بر خلاف میل درونی اش از دهانش در رفت و به راستی نشان داد که اگر برخی مورخین وی را مبدع احمدینژادیسم و پوپولیسم در ایران معاصر میدانند، پر بیراه نرفته اند.

"سیاووش اسپیتمانا، 16 امرداد 2575 همیشه ایرانی"
و یک ایران سپاس از همسویی و همدلی کانون میهنگراها(ملیگرایان) در لاین

بن مایه ها:

1- سیاست موازنه منفی، حسین کی استوان، مجلس چهاردهم، ب 292.
2-اسرار تاریخی کمیته مجازات، میرزا جواد تبریزی، برگه یِ 70
3-اولیگارشی خاندان فیروز؛ خاندان فرمانفرمائیان؛ابوالفضل قاسمی، ب 65
4-گزارش مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۰ اسفند ۱۳۲۳، نشست ۱۱۲
5-واکاوی کمیته مجازات و مخالفتشان با مصدق در برنامه مورخ نامی، مهدی
شمشیری به سال 2572 هخامنشی ایرانی
6-یاوه های بی.بی.سی فارسی،نوروز 2571 هخامنشی ایرانی
.

پی نوشت:
با هیچ دشنامی سد راه روشنگری نمی شوید. بویژه آن کسانی که زیر پدافند از خائنی بنام مصدق السلطنه، تجزیه طلب ها و دیگر دشنامگویان ایرانستیز را نیز همسو و همکار و پیشتیبان خود، دیده و دانسته، و در این راه، عقده های جنسی هنگام کودکی و نیز رانده شدنشان از هر سو را با پشت گرمی و چنگزنی به پرورش و تربیت نادرست خانوادگی ِ نداشته خویش و فروزه ها و دشنام هایی که شایسته خویشتنشان و پرورشگاه ایشان است، به گمان ریشخندانه خود، به دیگران نسبت داده و فرومایگی و مزدوری خویش را هر چه بیش از پیش، نمایان می کنند.

۱۳۹۵ مرداد ۶, چهارشنبه

از میرزا تا آمیرزا؛


میرزابنویسی را گفتند نامت چیست و از چه مینویسی؟
گفت: « ...الدوله یِ لاین نشین وُ گاهَن تلگرامی»
و طفلک، راست هم میگفت!
چون طبق مد، شبی شرور بود و روزی بیخدا
و شبی عقاب بود و روزی شاهین
او چپ چپ به راستگویان مینگریست
و بجای مبادی اداب بودن، 
انگشت میانه اش را به دیگران نشان میداد
و وقتی میدید علامه دهر و حکیمی فرزانه نیست،
پشت پاهایی مدام و البته موذیانه
به اهل حقیقت پیشکش مینمود
اما وقتی چپ شد یا بهتر بگویم چند جوانمرد، چپه اش کردند
و یقه اش را ارجمندانه ولی نیرومند گرفتند،
و دندان عقلش هم با مشتی خردمندانه شکست،
او از هم پاشید و در هم شکست و جورچینی از درد شد؛
میرزا آدم نشد و گریه کنان به  یک"آ" نیز، آزمندی نمود
و شد "آمیرزابنویس ِ الدوله المورخ اللاین النشین فی التلکرام الابلیکیشنی فی الکانون الاغنوستیکون و الاتئیستون فی الممالک المحروسه الاسلامی فی الایران "
میرزا  دیگر میرزا نبود
او حتا La Copyrightهم نبود
اصلن خودش هم لابلای خودش، ناپیدا بود
و هر چه بود در بلاهتی روشن، آشکار و پیدا
چون پیشرفت کرده بود و دیگر بجای میرزا، آمیرزا به او همی گفتندی
و آمیرزا شدن هم برای وجود رومانتیکش، افتخاری بس.
میرزا میخواست به قانون شکایت کند
و خود را دانایی ستمدیده بخواند
ولی چون اندکی بلا بود و براستی، راستی را انکار مینمود
و کماکان از دنده چپ
در کوچه های علی چپ برمیخواست،
انگشت های اشاره گرفتارش کردند
و  تکه چوبی را به یادگار
در آستین اش گذاشتند.
میرزا آآآآهی سخت و جانسوز کشید
و چون زورش به توانگران بافضیلت نمیرسید
از اخوندی سکولار که از سر اقبالش از آنجا میگذشت
درخواست یاری نمود
و بود و نبود 
و کون و مکانش را 
به چهار شرط  آن هم به شرط کارد میوه خوری به آخوند بخشید:

1- آن اخوند همیشه سکولار باشد و بماند! حتا اگر عبای لاقبایش، منقش به خرچنگ ِ حاضر در پرچم کنونی ایران اِشغالی باشد و میرزا و قائدش هم، در عوض، چپق آخوند اسلامگرایِ سکولارنما را چاق کنند و در عین حال ملی نمایانی میهن پرست لقب و دانا لقب بگیرند.

2-آن اخوند از مردم در بالای منبر بخواهد که میرزا را آمیرزا بنامند و بخوانند و تصدقش بروند و عزّ وصول ارزانی اش ببخشند. بنابراین مردم موظف شدند که قانون کپی رایت را رعایت کنند و چنانچه کسی وی را به درستی و پیروی از قانون، المورخ الدوله المیرزا البنویس فی الحُجره الحُجَرات و اللاین و التِلِکرامات و الکِرامات فی الشرع الاتئیسم فی مد ِ روز خواند، او را مودبانه و گاهی غیرمودبانه و در هر دو صورت، با تعلیمی یا کابل، تازیانه بزنند، به طوری که دیگر کسی-چه دیندار-چه بی دین،چه باسواد-چه بی سواد، هوس مخالفت اصولی با مواضع ننگین و ریشخندانه وی به سرش نزند.

3-آمیرزا بجای دندان عقل شکسته اش، میتواند همچنان بی عقلی پیشه کند و دندان طلای موش یا دندان مار جور کند و با کینه ای شتری، دنیا و آدمها را هر طور که دلش خواست، و کتاب نخوانده ولی خودشیفته وار، داوری و قضاوت کند. و مهمتر از همه لوطی ِ نالوطیان بماند و در این مسیر، پا در کفش بزرگان ِ اهل بیخردی کرده و هم قوانین سکولار و هم قوانین شرع اسلام نیز حق پیگیری این دادگر را نداشته باشند.

4- آمیرزا همچنان المورخ فی الشرع الاشرار و الاتئیسم بماند و کسی در لانه یِ زنبورش که هر آینه همان لاین و تلگرام تاریخی اش میباشد، مگسی نپرانَد و مزاحم نشود،مگر مراحمین ِ همسان و پستاندارش.

قرار شد که قرارداد امضا شود و شرط پنجمی نیز بعدها افزون گردد.میرزا اما، چون خیلی پرمایه و خمیرمایه اش پر از دانش بود، پس از کمی شکرخوری، محل امضا را با انگشت ِ مُهر خورده و استامپی اش، فشار  سختی داد و سپس گره کراوات اش را شل کرد و پس از بدر آوردن ِ کتانی های چینی، بارانی و جورابهای اچ.دی و  لیزری اش که در تابستان غریب مینمود، تقاضای آب قند کرد و به سرای همکیشانش شتافت.

"سیاووش اسپیتمانا، 6 امرداد 2575 هخامنشی ایرانی"
--------------------------------------------------------------



به فرنام(عنوان) پی نوشت و پانویس، این موارد را در نگر(نظر) داشته باشید:

1-این داستانک را بخود نگیرید و ترش نکنید
2-ملاباشی میگفت خرمالو، گس است و تلخ، اما خوردنش شیرین است و سهراب سپهری اما چه نیک گفت "...کاش این مردم دانه های انار دلشان پیدا بود"
3-کلیسا، جای خوردن نان شیرمال نیست و طبعن مسجد نیز جای خیلی کارها.

۱۳۹۵ مرداد ۵, سه‌شنبه

آیا محمد مصدق، پارلمانتر و نخست وزیری سکولار بود ؟


آیا محمد مصدق، پارلمانتر و نخست وزیری سکولار بود ؟




زمانی که میگوییم یاران مصدق به پیروی از رویکرد مذهبی و غیرسکولار رهبر محبوبشان، زمینه ساز شورش 57 شدند و همچنین خواسته یا ناخواسته آسانگر (کاتالیزور) ِ نیروهای ارتجاعی سرخ و سیاه بوده اند، و در اصل شورش 57، فرجام همسازی، همنوایی، همکاری،همسویی و همدستی آنها با دیگر مخالفان سامانه پادشاهیی پیشین است و در اصل انقلابی در کار نبوده که بعدها خمینی و بنیادگراهای مذهبی بخواهند آن را از آنها بدزدند، به هواخواهان پی ورز(متعصب) محمد مصدق و جبهه ملی برمیخورد و جوری ژست مظلوم نمایی میگیرند که گویی براستی ستمدیده بوده اند و نیز اندشیمندانی غیرمذهبی!

همه به نیکی میدانیم قرار نیست آتییست ها و آگنوستیک ها که یادشان رفته تا سی سال پیش همگی باورهای ژرف اسلامی داشتند و هم اکنون کاسه داغتر از آش و بی دین تر از ریچارد داوکینز شده اند، در یک کشور همچون ایران به قدرت برسند، کما اینکه جرج بوش دوم مسیحی بود، هیتلر خود را دوستدار محمدبن عبدالله و مسیح میدانست، امامعلی رحمانوف در تاجیکستان خود مسلمان است و به مکه نیز رفته است اما در کشورهای این ها دین در نهادهای حکومتی هیچ دخالتی نداشت و ندارد. همچنین در کشورهای سکولار دیگر نیز به ندرت از میان بی خداها و بی دین ها، کسی به قدرت میرسد و برای نمونه در امریکا سام هریس و ریچارد داوکینز، دولتمرد نیستند و سخنگوی سیستمداران و احزاب سیاسی. به حکم سکولاریسم، اداره یک کشور باید بر اساس قانونمداری اومانیستی باشد و نه بر پایه قوانین دینی و بی دینی و خدامحور و بیخدامحور، چرا که در سنت و شیوه یک همبودگاه(جامعه) سکولار، هر دولتمرد و پارلمانتری میتواند دز زندگی شخصی اش بی دین یا پایبند به آن و همچنین بی خدا یا باخدا و میتواند در همین حوزه و نیز در گزارش زندگینامه هایشان یا گفتگو درباره باورهای زندگی خویش، کشش یا بی کششی خویش را به مذهب و کیش و خدایان نشان دهند یا حتا به اماکن مذهبی بروند و یا طبق عرفی معمول با رهبران دینی گوناگون، دیدارهایی نمادین نیز داشته باشند و این ها طبق اصول دیپلماسی و آموزه های سیاسی، اموری کاملن شخصی ست. اما گرفتاری دقیقن از جایی اغاز می شود که شخصی یا اشخاصی در جامه یِ نماینده مردم،همچون مراجع دینی، در نسک(کتاب) و نوشتار(مقاله) اش، اسلام را در خطر بداند و آرزوی پیروزی اسلام بر مسیحیت را کند و خواستار نوعی از اسلام سیاسی باشد. این گرفتاری در جایی پررنگ و برجسته میشود که همین شخص ببه عنوان یک پارلمانتر(عضو پارلمان) و در صحن پارلمان، ایران را ملک شخصی پیامبر اسلام و خودش را سگ آستان حسین بخواند، و پیشنهاد منع نوشیدن نوشیدنی های مستی آور را بدهد، برای تعقیب مخالفانش از تعابیر ِ اسلامگرایان بنیادگرا همچون "مفسد فی الارض"، "محارب" و برای مخالفت با ناهمسوانش از عباراتی غیرانسانی و در عین حال خشونت آمیز و بنیادگرایانه ای چون "بخدا قسم خون شما را میریزیم و بخدا شما را میکشیم" بهره بگیرد و و پس از رسیدن به نخست وزیری، بجای همسویی با گروه ها و نیروهای پایبند به سکولاریسم، نخست با یک رهبر دینی که خود در پی گسترش اسلام است، اتحاد و همسوییِ بیشتر از دوران پارلمانتری اش کند و پس از ایجاد درگیری ها و جنگ زرگری میان خود و آن آیت الله که همسان و مشابه است با درگیری های درون سیستمی ِ رهبر رژیم کنونی ایران با موسوی یا کارزار اردوغان و فتح ا.. گولن، خود را ستمدیده، قانونمدار، میهنگرا، ضداستعمار و هواخواه حقوق ِ بیشینه مردم نشان داده و بدتر با بهره گیری از تز" موازنه منفی" که پروانه میدهد هدف، وسیله را توجیه کند و فرد صاحب این اندیشه دیگران را پلکان فرازمندی خویش کند،و به نادرستی هر چه تمام،دشمن ِ دشمن ِ مرا دوست خویشتن نشان دهد، به خائنین ِ اهرمن صفتی بسان برخی هموندهای حزب توده نزدیک شده و با پدافند و رایزنی آنها، دستور به بازگذاردن دست آنها برای ویران کردن ِ هر چه بیشتر ساختارهای بنیادین کشور و نهادهای مدنی را بدهد و بعدن همه ببینند که وزیر خارجه اش را هنگامی که برای یافتن اش میگردند، در خانه یک توده ای پیدایش میکنند؛ یادمان نمیرود مهندس حسیبی که رایزن و مشاور مصدق بود، و مصدق وی را از اولیا خدا میدانست، سالها بعد و در پاییز 1357 به هموندی ِ هیات اجرایی موقت جبهه ملی چهارم گزینش شد و سپس پدافند سرسختانه ای از شورش خمینی و شروشیان 57 کرد و سپس در سال 58 و در هنگام نخست وزیری مهندس بازرگان،در یک نطق تلویزیونی در آذر ماه آن سال، از مردم دعوت کرد عاشقانه به قانون اساسی جمهوری اسلامی رای بدهند.

نیز یادمان نمیرود که شمس الدین امیرعلایی، که در دولت مصدق به ترتیب دارای پستها و مقام های کلیدی چون وزیر اقتصاد، استاندار خوزستان، وزارت کشور، و وزیر مختار ایران در بلژیک بود، در استانه شورش 57، در جبهه ملی چهارم عضو شد و در کنار دیگر شورشی های جبهه ملی با آرمان های شورشی ها همسویی و همنوایی کرد و به پاس این خدمتش تا سال 59 در حکومت شورشی ها،وزیر مختار ایران در فرانسه بود و در پاریس نیز به تبلیغ درباره شورش و مثلن انقلاب میپرداخت. نیز سرلشگر محمد تقی ریاحی، از افسران کششمند به مصدق و از ارادتمندان او که همراه وی در 25 امرداد بر ضد قوانین مشروطه و سامانه پهلوی، کودتا کردند و پس با یک ضدکودتا و خیزش مردمی در 28 امرداد شکست را پذیرا شدند، در فروردین 1358 وزیر دفاع ملی حکومت خمینی شد؛ کریم سنجابی وزیر فرهنگ مصدق و عضو هیات رییسه جبهه ملی در سال 57، در بند اعلامیه سه ماده ای اش، چنین شرط کردند که حکومت ِ آینده یِ پس از سامانه پهلوی، باید بر اساس ِ موازین اسلام باشد سپس در بشارت نامه جبهه ملی و منتشر شده انها، خمینی را خورشید و انسان عصر راستین زمان و ابرمرد زنده تاریخ خواندند و سپس به پیشه وزیر فرهنگ در حکومت شورشیان رسیدند؛ دکتر علی شایگان دوست صمیمی مصدق و مشاور اصلی وی در جبهه ملی نیز در اسپند 57 و در رژیم خمینی خودش را نامزد احراز پست ریاست جمهوری نمود؛ اللهیار صالح دیگر عضو جبهه های ملی و از یاران دیگر مصدق نیز، در همه پرسی استعماری 12 فروردین شرکت کرد، شادمانی اش را از پیروزی شورش 57 بازگو نمود و در برابر دوربین های تلویزیونی گفت که «خوشوقتم که پیش از مرگ، به جمهوری اسلامی رای داده ام». داریوش فروهر رهبر حزب ملت ایران ِ سازمانهای جبهه ملی و از دیگر یاران مصدق نیز که در راه پیمایی های تاسوعا و عاشورای شورشیان 57 در 19 و 20 آذر 57 عاشقانه شرکت کرد، برای دیدار خمینی به فرانسه رفت و با هواپیمای حامل ان ضحاک در 12 بهمن 57 به ایران بازگشت؛ مهندس بازرگان دیگر یار مصدق در در نسک و کتابش با نامِ راه طی شده، دانش و اسلام را ریشخندانه بهم پیوند داد و سپس از حکومت شیعی سخن گفته و شرط پیشوایی و رهبری قوم را برای یک شیعه عادل و اعلم، برسمیت شناخت و در نسک بعثت و ایدئولوژی اش در سال 41، قوانین اسلامی را تنها قانونگزار ممکن نشان داد و همه شاهان و دولتمردان و مردم و همه نهادهای حکومت را ملزم به پیروی از این قوانین و بندگی الله فراخواند. او همچنین در نوشتار ِ"چهار ایسم" خود در نسک ِ بازیابی ارزشها و با استناد به ایات قران، برتری حکومت اسلامی را بر دیگر مکاتب سیاسی به گونه ای ریشخندانه و ارتجاعی، نوشت و در فرجام برای آوین و اثبات این ادعای ننگینش، از احادیث نبوی نیز بهره گرفت و در گفتاری میهن ستیزانه که در پوشنه یک مجموعه آثار وی گردآوری شده، پدافند اش را از کوشش های مستمر برای برای برقراری احکام مشترک دینی واحد در جهان و به فردید (منظور) از میان رفتن مرزهای کشورها و فرهنگ ها و زبان های ملل، نشان داد. او هموند جبهه ملی و از موسسان اصلی شاخه یِ مذهبی آن جبهه، یعنی نهضت آزادی و البته در کنار آخوند طالقانی بود و مصدق با این که میدانست وی یک شورشی اسلامی و بسیار خشکه مقدس و کوششگر برای ایجاد حکومت دینی است، تشکیل نهضت آزادی را به وی شادباش گفت و هرگز او را از تحزب آن هم از نوع غیرسکولار و گرایشمند به اسلام سیاسی نهی نکرد! بارزگان و یاران نهضتی اش در برابر همه پرسی قانونی و مردمی 6 بهمن 1341 (انقلاب سپید شاه و مردم)، همسو با خمینی و آرمان اهریمنی او، اعلامیه ای بر ضد شاه و انقلاب سپید منتشر کرد و اعلام کرد هر که به خمینی پشت کند به قرآن پشت کرده.سالها بعد خمینی در 16 بهمن 57 برای قدردانی از وی، او را نخست وزیر دولت موقت و حکومت اسلامی اش نمود و جالب اینجاست که مصدق باز هم با اینکه همیشه از آماج و آرمان بازرگان و رویکرد ضدسکولار وی آگاه بود و شوند و فرنود (دلیل و سب) این ادعا، نامه نگاری ها و رایزنی ها و پرسش و پاسخ های بسیار وی با دوستان و هم اندیشان اش از تبعیدگاهش در احمدآباد است. اما شوربختانه ایشان هرگز حتا بازرگان را به شوند پدافندش از یک روحانی واپس زده و زیر پوشش ِ استعمار یعنی ایت الله خمینی، ذره ای سرزنش هم نکرد و حتا از وی نپرسید که آخوند طالقانی در هیئت رییسه یِ نهضت آزادی چه میکند و همیشه برای نمونه هایی چون بازرگان در این کردارهای سیاسی ِ ضدسکولارشان، آرزوی کامیابی نیز مینمود و حتا وقتی شیخ باقرنهاوندی کتاب سرگذشت فلسطین را با برگردان ِ هاشمی رفسنجانی برای او فرستاد، از وی بسیار تشکر کرد و مبلغی در وجه چک از حساب شخصی اش برای کمک به چاپ بیشتر این کتاب به شیخ باقر نهاوندی داد،اما کتاب؛ دیگر هموند این نهضت مثلن آزادی، دکتر ابراهیم یزدی که نامه های فدایت شوم ایشان و مصدق نیز در اسناد تاریخی موجود است، عنادش با تاریخ باستان ایران و تاریخ پادشاهی مدون 2500 ساله از هنگام کوروش تا محمدرضا پهلوی را در سخنرانی هایش رسمن اعلام داشت و سپس به دستور خمینی به عضویت شورای انقلاب اسلامی در آمد و نیز در بازجویی از ایراندوستانی چون جاویدنام سپهبد رحیمی، شخصن شرکت، و وی را ضرب و شتم و شکنجه کرد که فیلمش در یوتوب موجود است.

ریگمانی (میراث) مصدق و بیشتر یارانش نه ایرانگرایی بود و نه میهن سالاری و نه حتا برقراری قوانین سکولار، چنان که مهندس عزت الله سحابی از دوستداران مصدق و عضو نهضت آزادی و از اعضای سایق مجلس خبرگان در جمهوری اسلامی به درستی گفت «دوران دکتر مصدّق، دوران رشد و شکوفائی روحانیّت بود.»

یک انسان باخرد، آگاه و در عین حال میهندوست و ایرانگرا-چه پادشاهی خواه-چه جمهوری خواه، بسیار باید بی شرم و بی آزرم باشد که دانسته و آگاهانه، این اشخاص را حتا با وجود کشش درونی اش به هر یک از آنها، افرادی سکولار یاکوشنده پیاده کردن قوانین سکولار قلمداد کند و یا این راستی های تاریخ را به دلخواه خویش و احیانا در راه برتری دادن منافع فردی اش بر منافع ملی، نادیده گرفته و انکار کند.

"سیاوش اسپیتمانا، 4 امرداد 2575 هخامنشی ایرانی"

-----------------------------------------

بن مایه ها و سرچشمه ها:


1- نامه های دکتر مصدق،نوشته محمد ترکمان، نامه 380، برگه های288-289.
2- مذاكرات مجلس، دورهء چهاردهم، چهارشنبه 17 اسفند 1322.
3-راه طی شده، مهدی بازرگان، ب 110.
4-مجموع آثار بازرگان،شرکت سهامی انتشار، پوشنه دوم،ب.378.
5-بعثت و ایدئولوژی،مهدی بازرگان، ب 295.
6-مجموعه آثار بازرگان،پ9،ب 78.
7-بازیابی ارزش ها،مهدی بازرگان، پ2، بب.246و349.
8-برگه هایی از تاریخ معاصر ایران«اسناد نهضت آزادی ایران»،پوشنه 1،بب. 3و4
9-عزت الله سحابی،دولت ملّی ،مصدّق و کودتا،نشرطرح نو،تهران، 1381، بب401-417.
10-مشروح مذاکرات مجلس و سخنان مصدق در جلسه هشتم تیرماه ۱۳۲۹
11-رنجهای سیاسی دکتر مصدق، جلیل بزرگمهر،ب 99.
12-سرنوشت یاران مصدق،عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بب. 38،37،38،44،43، 69، 113،114،126،149،191،88.
13-آشوب،سایکوبیوگرافی محمد مصدق، احمد بنی جمالی،ب319.

14-گزارش و تایید تارنمای شخصی و اینستاگرام هاشمی رفسنجانی و نیز برگه رسمی اش در رخنما (فیسبوک)https://www.facebook.com/Hashemi.rafsanjani.bahremani/photos/a.428455100578505.1073741828.428430297247652/602708063153207/?type=3&theater

پی نوشت  1: در نگارش ِ این نوشتار و مقاله تحلیلی، بیشتر از بن مایه ها و سرچشمه های سیاستمداران، دولتمردان مصدقی و نیز ملی-مذهبی و نسک ها (کتب) آنها بهره گیری شده است.

پی نوشت 2: دیدنگارها(کامنت ها) و دبدگاه های همراه با توهین و دشنام و نیز کامنت های بي پيوند و نامربوط و ديدگاه هاي پیاپی و سریالی که برای راه اندازیِ گفتگوهای غیراصولی و همراه با آهنگ یورش به پست نگارنده(این جانب)، نوشته شود، از هر کس و با هر اندیشه که باشد، پاک خواهند شد.

۱۳۹۴ مرداد ۲۶, دوشنبه

خیانت های غلامحسین ساعدی- کینه ورز ِ ماجراجو

خیانت های غلامحسین ساعدی- کینه ورز ِ ماجراجو




چندی پیش یا بهتر بگویم دو سال پیش در رخنمای خویش (فیسبوک شخصی ام) آغاز به نگاشتن نوشتارهایی درباره یِ خیانت های روشن اندیش نماها (روشنفکرنماها) کردم و بر آن بودم و هستم که این روشنگری را حتا به قیمت خریدن دشمنی ِ هر چه بیشتر ِ دشمن های فرهنگ ایران و سنگ اندازهای در خدمت ِ استعمار  به جان بخرم. غلاحسین ساعدی یا همان گوهر مراد نامی که در جرگه برترین نویسنده های ایرانی بود هرگز نخواست که استعدادش را در راه میهن دوستی بکار ببرد و به عکس و شوربختانه این شخص نیز همچون شاملوی خائن، به ایران و نسل های آینده ایران زمین خیانت کرد. ساعدی عزاداران بیل را نوشت اما خود پای افشان راه استعمار بود و رقاص و خنیاگر آنها در دشمنی با پهلوی ها بود، آی باکلاه ای بی کلاه را نگاشت در حالی که کلاه روشنفکری بر سرش گشاد بود و نابرازنده ، و مهرجویی با الهام از فیمنامه گاو از وی، این فیلم را با همین نام کارگردانی نمود اما خوشبختانه یا شوربختانه  گاو و گاوها بی آزارتر از روشنفکرنماها بودند و هستند و این یکی از برتری حیوان هاست بر روشن اندیش نماها و بهتر بگویم ادیبان لمپن !  آنچه که به عنوان سند می آوریم، دو بن مایه است  که بن مایه نخست از سخنان پرویز ثابتی-نایب رییس ساواک در گفتگویش با عرفان قانعی فرد-پژوهشگر تاریخ معاصر در نسک "در دامگه حادثه" پیرامون کارهای ناشایست و ضدمیهنی غلامحسین ساعدی و بن مایه دوم گفته های (بهتر است بگوییم اباطیل) خود ساعدی در مجله ایرانشهر به سردبیری احمد شاملو. بن مایه دوم را از زبان خود ساعدی در راستای اثبات سخنان ثابتی مبنی بر شورشی بودن ساعدی می آورم چون برخی مدعی بودند و هستند که ثابتی چون نایب رییس ساواک بوده است، سخنانش همراه با دروغ و کینه است ! (از این دست مغلطه ها که در گفتارهای مخالفان و معاندان پهلوی ها همچون بهرام مشیری ها، محمد امینی ها، سعید بهبهانی ها، سیامک ستوده ها، علی اصغر ملاجانی ها مقلب به کوروش عرفانی ها،دکتر نقره کارها، حسین فرجی ها، هنگامه افشارها،مصدق السلطنه چیهای پی ورز و متعصب در وجه جبهه ملی و نهضت آزادی و مجاهدین خادن و نیز توده ای های ملی نما و چریک های فدایی همچون فرخ نگهدارهای دروغزن و مزدور دیده می شود) ناگفته نماند که چندی پیش حسین باقرزاده در تارنمای گویا اعتراف کرد که همزمان و درست در همان هنگامی که هموند جبهه ملی بود، با پول خویش این نشریه را در لندن دایر نمود و سردبیری اش را نیز به احمد شاملو-این دشمن دیرینه فرهنگ ایران و شاعر کمونیست و ضد ایرانی داد. حالا چه پیوندی میان جبهه ملی که مدعی ملیگرایی و توده ای ها وجود داشته و دارد را آگاه ها بهتر می دانند و به آسانی پرنقال فروش را خواهند یافت، البته اگر خرد را فدای بیخردی و دروغگویی و میل به ماندن در نادانی یا لجاجت و پی ورزی (تعصب) و دشمنی نداشته باشیم :) جدای از این دو بن مایه، نیک میدانیم که غلامحسین ساعدی-این گوهرمراد ادبیات به زعم خودش، بسان احمد شاملو برای ستایش مسعود رجوی آستین بالا زد و شورای به اصطلاح مقاومت مجاهدین خائن و رجوی گجستک را می ستود! باز اینجا می بینیم همه نیروهای روشنفکرنما و در اصل واپس زده، هدف را توجیه کننده وسیله (آرمان پوشالی و ضد ملی خویش) قرار داده و با وجود اختلاف های فکری در وجه نظری به مخرج مشترک و پیوند نامیمون با هم می رسند. برای پرهیز از به درازا کشیده شدن نوشتار به پیشواز آن دو بن مایه می رویم
:

 بن مایه یِ یکم : گوهر مراد(غلامحسین ساعدی)-روشنفکرنما، گزینش شده از اسناد نسک در دامگه حادثه از زبان پرویز ثابتی:

«نویسنده دیگر، غلامحسین ساعدی (گوهرمراد) بود که فردی آنارشیست، بی بند و بار و بی پرنسیب بود. نوشته های او پر از تنقید از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود. سرتیپ ساعدی، پسرعموی او در ساواک،مدیر کل فنی بود. گاهی با سرتیپ ساعدی که به وی نزدیک بود،صحبت میکردیم تا او را هدایت کند تا از تحریکات دست بردارد. سرتیپ ساعدی با او صحبت و اطمینان می داد که او حسن نیت دارد و سعی خواهد کرد که بیشتر نگاهدار(مواظب) نوشته های خود باشد. تا این که در سال 1349 خبری در روزنامه لوموند منتشر شد که غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف ایرانی، به وسیله ساواک در تهران احضار و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ما درجا (بلافاصله) تلفن های او را زیر نگاهداشت (تحت کنترل) قرار دادیم و فهمیدیم که خود او منشاء این خبر بوده و آن را به وسیله نسرین فقیه، خواهرزاده احسان نراقی، به روزنامه لوموند داده است. در مذاکرات تلفنی بین او و نسرین فقیه و دیگران، برای ما یقین حاصل شد که مبتکر این کار خود او بوده است نه فرد دیگری. چند هفته ای کنترل تلفنی او ادامه یافت و در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفون گذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی می کنند با خانم هایی که برای رایزنی و درمان (مشاوره و معالجه) یِ مسائل روانی به او مراجعه می کنند،و غالبن همسر داشته و با همسران خود مساله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر می شود. از جمله این خانم ها که با وی روابط نامشروع پیدا کرده بود، خانم«شین الف»، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او بود که در دفتر کار با او همبستر می شد.چون ادامه کنترل تلفن و میکروفون گذاری دیگر بابا نبود (ضرورتی نداشت) ، به سرتیپ ساعدی گفتم:
"می خواهم با پسرعموی شما ملاقاتی داشته باشم" ،
پرسید: کار تازه ای کرده است؟"،
گفتم: "نه! درباره مسائل گذشته می خواهم با او صحبت کنم".
غلامحسین ساعدی به ساختمان ما در ساواک (که در آن زمان در خیابان قدیم شمیران جنب وزارت بهداری قرار داشت) آمد. با او احوالپرسی کردم و سپس پرسیدم:
"شما در تمام مدت عمرتان، هرگز بازداشت شده اید؟" ،
گفت:"نه" ،
پرسیدم: "ایا غیر از امروز هرگز به یکی از دفاتر مربوط به ساواک احضار و غیر از تیمسار ساعدی، پسرعموی شما، با شما ، مستقیم و غیر مستقیم،صحبتی کرده است؟" ، گفت"نه!" ،
گفتم:"پس این خبر که روزنامه لوموند که گویا ساواک شما را احضار و مورد ضرب و شتم قرار داده است،از کجا سرچشمه گرفته است؟" ،
گفت:"من اصلن خبر ندارم و نشنیده ام که لوموند چنین مطلبی را نوشته باشد"!
 گفتم:"شما در نوشته های خود سعی می کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید
!"
[سپس] قسمی از نوارهای او را برایش پخش کردم و گفتم:
"شما به نزدیک ترین دوست خود خیانت و با همسرش همخوابه می شوید و به وسیله نسرین فقیه و دیگران، نشر اکاذیب می کنید که خود را مظلوم جلوه دهید.ولی این قدر شعور ندارید که بدانید این مسائل، می تواند روشن شود و شما را بی آبرو کند!، چون ما هم مثل شما روزنامه لوموند را نشریه معتبری می دانیم که هیچ گاه خبر دروغ چاپ نمی کند، خواستیم شما را احضار و بفرستیم زندان تا مردم خدای ناکرده، فکر نکنند خبر لوموند هم ممکن است دروغ باشد." 
رنگ از چهره ساعدی پرید و قادر به تکلم نبود که مرا نگران کرد و ترسیدم که مبادا دچار سکته شود. برای او دستور آشامیدنی دادم و با حرف های دوستانه تر، او را آرام کردم و پس از آرامش نسبی به او گفتم:
"شما که تا این اندازه کم ظرفیت و ترسو و در عین حال مظهر تباهی و فساد هستید، چرا سعی دارید از خود قهرمان بسازید و خود را معلم عدالت و اخلاق معرفی کنید؟ چون ما نمی خواهیم با افشای چنین مطالبی، خانواده ها را به هم بریزیم،این مدارک در این جا محفوظ خواهد ماند و بروید و عقل و انصاف داشته باشید و باعث گمراهی جوانان نشوید!" 
او که باور نمی کرد با این مقدمات، بازداشت نشود، رفت و سال ها با احتیاط عمل می کرد تا این که چند سال بعد در جریان کشف شبکه تروریستی یکی از اعضا اعترافاتی در ارتباط با او کرده بود که برای مدت کوتاهی، بازداشت و با واسطگیِ (پادرمیانی و شفاعت) پسرعمویش، سرتیپ ساعدی، آزاد شد».

-بن مایه : در دامگه حادثه ،گفتگو با پرویز ثابتی(مدیر امنیت داخلی ساواک)- گفتگو و پژوهش از: عرفان قانعی فرد-پژوهشگر تاریخ معاصر- چاپ نخست: 2012 میلادی-1390 خورشیدی-2570 ایرانی ِهخامنشی، ناشر: شرکت کتاب،فرنام (موضوع): تاریخ معاصر ایران؛ سازمان های جاسوسی

ساعدی بندباز و پوپولیست و شعر برخاسته از نیرنگ بازی وسپس مظلوم نمایی اش و دستخط اهدایی اش
 را میبینید، فرتور (عکس) مربوط است به زندانی شدنش  در زندان سال 2533 هخامنشی ایرانی برابر
با 1353 خورشیدی تازی، همانگونه که در سخن های پرویز ثابتی و بن مایه یکم  گزارش توبیخ و سپس
 زندانی شدنش را در سال های پس از احضارش به سواک خواندیم وی هرگز شکنجه هم نشد و در زمان 
دودمان باشکوه پهلوی، زنده ماند ، درست برعکس ادعاهای سخیف وی و نوشته های دروغ آمیز، مضحک
 و گزافه گویی هایش ، در ده شب شعر انستیتو گوته حضور داشت و بعدها هم پس از به بار نشستن شورشِ
 شورشی هابه پابوسی و محضر پیشوای زمان-قائد عظما شتافت و چند سال بعد نیز مدعی شد که همان پیشوا
انقلاب (شورش) ایشان را دزدیده. ادعای سخیفی که همه یِ دست اندرکاران ِ شورشی ها به گونه ای آن را 
همچون طوطی تکرار نموده تا همچون کبک سر در برف فرو کرده و گرگ های باران دیده و ندیده را به جرگه یِ 
خویش فراخوان (دعوت) کنند. کاش شاملو همانگونه که از "برف نو" می سرود، از "خرد باختگی "خود و
 دوستانش همچون ساعدی زیر چتر استعمار نیز چامه پردازی مینمود و بهتر بود اینچنین می سرود:
"جهل نو سلام، مزدورها سلام، ویرانی سلام، تاریکی سلام... !" 

بن مایه دوم-نوشتار ساعدی ِ چپگرا و فراخوان (دعوت) او برای از میان بردن و فروپاشی و سرنگونی رژیم شاهنشاهی:
«شاه و امپریالیسم آمریکا به امیدی عبث وقت‌کشی می‌کنند. و با همین امید عبث است که رژیم نظامیان در حالی که به خیال خود از این دست هویج نشان می‌دهد، از دست دیگر، افسار گسیخته می‌تازد و لجام گسسته شلاق می‌نماید که به دفع‌الوقت لحظه‌ای را به لحظه دیگر بدوزد تا به هر صورتی که شده، رژیم فاشیستی در موضع خود درنگ کند، باشد که اوضاع و احوال به وضعی درآید که روزگار را چه دیده‌ای دوباره بشود میخ تسلط را محکم و محکم‌تر کوبید. آمریکا روزی روزگاری اعتراف خواهد کرد که در مورد ایران نیز گرفتار همان اشتباهی شده است که در موارد بسیار دیگر نیز مرتکب شده بود، با همه این‌ها، خصلت این جهان‌خواره چنین است که تا از پا در نیاید و خود را با شکست رودررو نبیند، لب به اعتراف نگشاید 
در حال حاضر، دفع‌الوقت و فرسایش لحظه‌ها، آخرین حربه امپریالیزم و رژیم شاه است... به این ترتیب دولت نظامی ازهاری از پای درمی‌آید. توپ و تانک و مسلسل، جز کشتار کار دیگری نمی‌توانند بکنند و آن‌گاه مطبوعات غربی از پیرمرد درهم شکسته‌ای که بین یک یا دو نسل گذشته، آن‌هم به اعتبار شرکت در دولت دکتر مصدق، اسم و رسمی داشته سخن به میان آورند، یعنی از دکتر غلامحسین صدیقی که مطمئناً از نظر سیاسی در روزهای حاضر آدم بی‌اعتباری استبراستی این جانشین «شریف‌امامی» و احتمالاً «ازهاری» چه کاری می‌تواند انجام بدهد؟ حتی اگر آدمی باشد که این همه نعش را در خیابان‌ها تحمل نکند و مظهری باشد از یک‌دندگی و شرافت و آماده باشد که برای پایان دادن به این وضع و مهار کردن ارتش، نام نیک خود را هم در این سال‌های پایان عمر فدا کندمطمئناً چنین دولت مستعجلی هم کاری از پیش نخواهد برد، چرا که مردم انقلابی ایران به هیچ نوع سازشی تن در نخواهند داد. دولت صدیقی و امثالهم تنها کاری که می‌تواند بکند این است که به شیوه دولت‌های گذشته هزاران وعده و وعید به مردم بدهد یا حداکثر، نظامیان را از خیابان‌ها به داخل پادگان‌ها فراخواند که تازه این خود برای مردم فرصت دیگری است در جهت سازماندهی به نیت از پا درافکندن رژیم.چیزی که به هر حال و مطمئناً شاه را نجات نمی‌تواند داد! هیچ «آلترناتیو»ی نمی‌تواند ثبات شاه را طولانی‌تر کند. شاه و اربابانش احمقانه وقت‌کشی می‌کنند: این فقط احتضاری تلخ است که بیهوده کش داده می‌شود

-بن مایه: سخنان غلامحسین ساعدی در نوشتار سخیفانه و حاکی از دشمنی اش با خاندان ایرانساز پهلوی- با نام خودکشی تدریجی، مندرج در هفته‌نامه ایرانشهر چاپ لندن، به سردبیری احمد شاملو، یکم دی‌ماه 2537 هخامنشی ایرانی برابر با ۱۳۵۷تازی خورشیدی و با پژوهش و بررسی ژرف و همه جانبه یِ خسرو صمدی (فروهر) در این پیراموندر اینجاhttps://www.youtube.com/watch?v=6IhYKf_naUQ

پی نوشت یکم: در سخنان ساعدی مغلطه ها و سفسطه ها به روشنی نمایان است، نیز دروغزنی ها و اهانت های برخاسته از کینه اش به شاهنشاه آریامهر؛ شاه فقید به دست همان به اصطلاح امپریالیسم و کانون های قدرت غربی و همدست های آنها سرنگون شد و ابزار آنها در این پلان استعماری،بهره برداری (سواستفاده) از بخشی از توده های ناآگاه مردم، همسویی روشن اندیش نمهاهای انگلوفیل و روسوفیل و مزدوران آنها و همکاری ننگین هسته های واپس زده های سرخ و سیاه (پیوند مرتجعین) و مهم تر از همه خاموش نگاه داشتن توده های وسیع مردم موافق با پادشاهی (اکثریت خاموش) بود. جناب ساعدی و ساعدی ها مدعی بودند که انقلابشان بعدن دزدیده شده! اما این اسناد بخوبی نشان میدهد که همگی دروغ گوهای بزرگی بودند که روی چوپان دروغگو را سپید نموده و قهرمان راستین دروغگویی و پستی شدند، ایشان خود در نوشته یِ سرشار از کینه اش از کشورهای غربی به عنوان پایگاه امپریالیسم یاد کردند و خود سه سال پس از شورش 2537 رهسپار پاریس امپریالیستی شدند و هرگز حاضر نشدند به بهشت های غیرامپریالیستی همچون کره شمالی، کوبا و کشورهای کمونیستی دیگر در آن زمان بشتابند! و در همان پاریس-از مراکز بزرگ امپریالیسم جان سپردند.همچنین از یاد برده بودند که به همراه یار دیرینه شان- شاملو در بازه ای از تاریخ معاصر، در شمار مجیزگوهای مسعود رجوی و تیم ضدایرانی وی درآمده بودند.هنگامی که به تارنمای مزاحمین خلق (مجاهدین) میرویم تعریف و تمجیدهای آنها را از دکتر غلامحسین ساعدی-گوهرمراد می بینیم و باز یادمان نمیرود که حضرت شاملو-ختمی مرتبت-غول مانای ادبیات معاصر- و چهره تابناک واپس زدگی و چپگرایی و ضدایران، برای شخص رجوی نامه نگاری میکرد و همگی از هسته ای شورش 57 بودند. گزارش تارسیست (سایت) مزاحمین خلق (مجاهدین) درباره پیام مسعود رجوی ملعون و گجستک پیرامون سالگرد ساعدی:
«مسئول شورای ملی مقاومت آقای مسعود رجوی در پیامی به‌مناسبت درگذشت شادروان ساعدی فقدان او را ضایعه پردریغی برای فرهنگ و ادب ایران خواند »! برای نمونه اینجا را ببینید و این در هنگامی ست که رهبر و پیشوایشان-خمینی آنها را به اندازه ارزن نیز به شمار نیاورد و ساعدی چپگرا و کمونیست و مجاهدین خلق ِ تروریست او را دشمن خود میخواندند و از اینجا به بعد مدعی بودند که ایت الله انقلاب (شورش) آنها را دزدیده و مصادره نموده است.گفته های شرم آور و سرشار از فرافکنی و نشانگر پستی و حقارت دشمنان ایران زمین.
ساعدی در منزل غول دروغین ادبیات معاصر-شاملوی ضدفردوسی و کمونیست؛
خانه ای که خود دربردارنده یِ ابزارها و اسباب بورژوازی و لوستر زرین ِ امپریالیستی
بر سقف پذیرایی آن است اما دارنده یِ آن ها، خود یک توده ای ست و هواخواه پرولتاریا
و نبرد با امپریالیسم ! 

پی نوشت دوم: نوشتار مربوط به گفتگوی ثابتی را بار نخست اینجانب دبیره چینی (تایپ) نمودم و خوشحالم که می بینم برخی تارنماها و تارسیست های دیگر نیز، این روند را در راستای روشنگری ادامه می دهند. گوشه ها (زوایای) تاریک تاریخ معاصر باید هر چه بیشتر از پیش روشن و نمایان تر شده و راه برای بازشناسی سره از ناسره و روشنی از تاریکی، بیشتر فراهم شود.

پی نوشت سوم: ننگ بر شورشی های 2537 که زیر نام انقلاب و دگرگونی تیشه بر ریشه ایران و ایرانی و پیشرفت و روشنی نام این سرزمین زده و فرنود بازگشت این مرزوبوم به واپس زدگی شدند. ایشان خود زمینه ساز همان سیر تسلسل و میل به قهقرا و بازگشت به تاریکی و پرسه زنی در عقب ماندگی بودند و یار و استاد ایشان -شامولی به اصلاح بزرگ که بت دلهای فردوسی ستیز و مثلن هنرپرور و هنردوست است، وی  (گوهر مراد-ساعدی) را یاری مینمود و به دل ساده دل ها در خلوتش میخندید. پس براستی ننگ بر ایشان و هم اندیش های آنها در هر جامه و پیشه

پاینده ایران و انوشه و پاینده پرچم سه رنگ و داتمند (قانونی) شیرو خورشید و نام و یاد ارزنده یِ دو پادشاه بزرگ و ایراندوست-رضا شاه سترگ و محمدرضا شاه آریامهر 

-پژوهش و گردآوری : سیاووش اسپیتامن(اسپیتمانا) ، 27 آمرداد 2574 هخامنشی ایرانی برابر با 1394 خورشیدی تازی

۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

خیانت های شاپور بختیار-بخش دوم

خیانت های شاپور بختیار

بخش دوم؛

بختیار جاه طلب


مطالبی که میان سخنان بختیار در میان قلاب ها آمده، توضیح بنده درباره مغلطه ها و دروغ های بختیار است

 شاپور بختیار- این دروغگوی نیرنگ باز و ملی نما چنین گفت:
«به جای مدرنیزه کردن پی تبلیغ و گزافه گویی [توهین مستقیم به شخص شاه و اقدامات سازنده و اصولی وی که ب رهیچ عقل سلیمی پوشیده نیست] رفتیم، و به طور غیر معقول شروع کردیم به انجام این کار اینه که بنظر بنده ما باید مدرنیزاسیون ایران رو ادامه بدیم اما این مدرنیزاسیون بر طبق یک طرح ها و برنامه های حساب شده باشه که از نظر تورم و مخارجی که الزامن برای این کارا کردیم، امکاناتمون رو در نظر بگیریم یه مقداری این پروژه های گرادیوس که ما داشتیم که بیش از حد بنظر بنده برای پرستیژ بود [با دورویی و نیرنگ بازی به شاه ایرانساز فقید اتهام می زند تا خودش را با این ترفند مطرح کند و خمینی و دیگر مخالفان شاه را راضی کند] تا برای رفاه مردم ،مملکت را به بن بست هایی که امروز می بینید رسانید اونچه قانون بر خلاف اسلام اگر هست منسوخ خواهد شد ! این بر طبق قانون اساسی ست! [راست میگه رضا شاه و فرزندش حتمن نباید به زن آزادی برابر با مردان میدادند خب! ]. اما هیچوقت هم در اسلام گفته نشده  شما باید چندین زن بگیری! اینه که این مساله، مساله فقهی ست که علما باید نظر بدن راجع این موضوع، ولی ازادی زنان نسبت بحقوقشون در اسلام هست به اندازه کافی [!] و بنده گمون میکنم قوانین اسلام از برخی جهات مخصوصن از لحاظ مالی از بسی سال پیش از برخی ممالک اروپا به پای از آزادی های  زنان در ایران نمیرسیدند. در صورتی که مثلن من وقتی در فرانسه بودم، مایملک زن در اختیار مرد بود! در صورتی که در ایران مطلقا این گونه نبود هیچوقت ! [ از اسلام دفاع میکنه در حالی که پیش از به قدرت رسیدن رضا شاه بزرگ، زن های ایرانی بر طبق موازین اسلامی سلطانهای قجری، حتا اجازه بیرون امدن از خانه بیش از یک یا دو ساعت هم نداشتند و وی فرانسه در بازه زمانی میان سال های 1939 تا 1945 را به دروغ با دوران قجر مقایسه میکنه و در سفسطه هایش این چنین نتیجه میگیره که زنان ایرانی زیر قانون اسلامی خوشبخت تر از زنان در فرانسه معاصر بودند!و هرگز هم اشاره نمیکنه که شاهنشاه-آریمهر ده سال زودتر از سوییس به زنان حق رای داد! ] من مستقیمن نمیتونم تماسی داشته باشم با ایشون(خمینی). ولی افرادی بودند در اینجا و انجا که درباره افکار و عقاید من با ایشان صحبت کردند! علاوه بر این میتونم حضور شما عرض کنم که ایشون افراد رو با اعمالشون میشناسن [ستایش خمینی از زبان بختیار] و عملیات من نه  در جهت مخالف ایشون بوده نه اینکه منافات با افکار و عقاید ایشون بطور کلی نداشته ولی خیلی از خواسته های ایشون رو ما اجرا کردیم»!



-بن مایه: گزینش بخشی از سخنان شاپور بختیار در مصاحبه با خبرنگاران-پاسخ به پرسش های خبرنگار رادیو بی بی سی، بیست و هفتم دی ماه 2537 هخامنشی ایرانی برابر با 1357 خورشیدی تازی (20 ساعت پس از برون رفت (خروج) شاه فقید از ایران).

پی نوشت: شاپور بختیار نه قلبن هوادار پادشاهی مشروطه بود نه دوستدار پهلوی ها و تمامیت ارضی ایران، شاپور بختیار خائن بود و سخن درباره خیانت های وی و دروغ های این شخص ملی نمای مصدق السلطنه ای ادامه خواهد داشت

در پاین این نوشتار در این بخش، پروانه بدهید که نگوییم "در سرزمین شاهان، شاه هرگز نمی میرد"!  چرا که در سرزمین شاهان، "شاه" همیشه زنده است. پاینده ایران.جاوید شاه.

پژوهش و گردآوری :سیاووش اسپیتامن (اسپیتمانا)

شاپور بختیار، جاه طلب و خائن


یکی از فلاسفه می گوید آن کس که حقیقت و واقعیت ها را نمی داند طبعاً نادان است. اما آن کس که می داند و نمی گوید تبهکار – مغلطه گر و خائن است. لذا آنچه را که از شاپور بختیار می دانم در اختیار شما قرار می دهم هر چند گروهی را خوش نیاید.

وقتی می خواهیم شخصیت شاپور بختیار را مورد پژوهش و بررسی قرار دهیم، حکم معمول و رسوم ، ایجاب می کند رفتار و کردار و منش او را از زمان های خیلی دور آغاز کرد تا بتوانیم به نتیجه صحیح  دسترسی پیدا کنیم. شاپور بختیار در مصاحبه با شیکا گو تریبون گفت طرفداران سلطنت در خارج از کشور کسانی هستند که در فساد و شکنجه دوران شاه شرکت داشتند و سال ها از رژیم شاه سود برده اند. من ( یعنی شاپور بختیار ) طرفداری افراد بد نامی مثل سلطنت طلبان را نمی خواهم. آن ها می توانند مخفیانه بمن کمک کنند لیکن نمی خواهم در صف اول جبهه در کنار من باشند. این اظهار شاپور بختیار بسیار قابل تأمل وتفکر است. شاپور بختیار فحاش بد دهن در هر فرصتی که یافته است سلطنت طلبان را به فحش و رسوائی و تهمت  کشیده است حتی طرفداری سلطنت طلبان از خودش را ننگ و عار می داند. ولی جای خوشبختی است که اقلاً پول آن ها را آن هم بشرطی که زیر میزی و محرمانه به او رسانده شود می پذیرد و عار و ننگ نمی داند.
شاپور بختیار طرفدار و پیرو آیت الله شریعتمداری و محمود طالقانی توده ای بیوطن بود جالب است آخوند شریعتمداری او را خوب شناخته بود و شاپور بختیار را خبیث نامیده بود.
شاپور بختیار اعتیاد زیادی به الکل و تریاک داشت بنا بقول یکی از مقامات امنیتی در زمان نخست وزیری هم ابائی از این کار نداشت. مسئله اعتیاد او به تریاک در اسناد سفارت امریکا هم اشاره شده است. بنا بقول اطرافیانش  شاپور بختیار در طول روز یا خمار بود و یا نشئه.
وقتی پرونده فعالیت های اجتماعی و سیاسی شاپور بختیار را مورد بررسی قرار دهیم متوجه می شویم او براستی یک مهره و آلتی بود که دولت های خارجی بموقع از او استفاده  می کردند.  در  نشریه رایگان  شماره  74  نوشته  شده  است  صدام  حسین می خواست تاج بر سر بختیار بگذارد و او را بقدرت برساند تا بوسیله او سر زمین عربی یعنی خوزستان را از ایران جدا سازد.
شاپور بختیار درمصاحبه با رادیو صدای امریکا در سال 1363  خورشیدی اظهار داشت روزی که از ایران خارج شدم 1500 دلار داشتم که تمام مایملک من بود. وقتی جلوی تلویزیون آمدم یک عده ایرانی به من تلفن کردند از من شماره حساب خواستند، حدود یک ماه و اندی دو میلیون دلار به حساب من ریختند. بقول معروف عاقلان دانند.
همین  بختیار کذاب دروغگو در مصاحبه با روزنامه  صبح ایران در مهر ماه سال 1363 ضمن آه و ناله از بی پولی می گوید برای صرفه جوئی در هزینه،،  چاپ نشریه قیام ایران را از فرانسه به آلمان منتقل کردیم. پرسش اینجاست نشریه قیام ایران که شماره اول و دوم آن  بفاصله 50 روز آن هم در 30 صفحه کوچک منتشر شده است، تفاوت چاپ آن در فرانسه و آلمان چقدر است ؟ که نهضت مقاومت و بختیار از تأمین آن عاجز بوده اند ؟ آن ایرانیانی که بقول بختیار ظرف یکی دو ماه دو میلیون دلار بحساب او ریخته بودند کجا بودند. در اخبار منتشره در رابطه با قتل شاپور بختیار آمده است او در خانه مجللی زندگی می کرده است. ظاهراً آن خانه آن قدر بزرگ بوده است که پلیس داخل خانه از سر و صدای جریان قتل بختیار و دستیارش مطلع نشده است. سوال دیگری که مطرح است اینجاست. آدمی که با 1500 دلار از ایران فرار کرده است از کدام امداد غیبی خانه ای چنان مجلل را خریداری کرده است ؟ آیا ایرانیانی که بنا به اعلام بختیار ظرف یک ماه دو میلیون دلار به حساب او ریختند برای هزینه مبارزه نجات ایران بوده و یا برای خرید خانه شخصی مجلل بوده است ؟؟ علاقه دارم بحث را قدری بیشتر ادامه دهم. شاپور بختیار که در مصاحبه اش واژه مایملک را بکاربرده است بدین معنا است که او هیچ مال منقول و غیر منقولی به استثنای همان 1500 دلار نداشته است. خود نامردش از یک طرف پولهای ایرانیان و بعداً هم دلار های بی حساب صدام حسین را بالا می کشید و صرف خانه و مشروب و دود و  منقل اش میکرد و از سوی دیگر آدم هایش بتأسی از رهبرشان هر چه دستشان رسید چاپیدند. چنانچه بنا به نوشته روزنامه اعدام از جراید وابسته به شاپور بختیار تیمسار هاشمی صد ها هزار دلار از پولهای نهضت مقاومت را برداشت و به امریکا فرار کرد. تیمسار هاشمی همان کسی است که به اتفاق قربانی فر با نام مستعار سوزنی سازمان اطلاعات شاپور بختیار را تحت نام ساب را در سال 1359 در اروپا تشکیل داد. از خاطرات مبارزاتی گذشته ام  بگویم این جرثومه  قربانی فر که تازه پست سازمان اطلاعات بختیار را عهده دار شده  بود  اگر  کسی   سخن  و  یا  مطلبی  برعلیه  شاپور  بختیار می گفت   و یا می نوشت او را تهدید می کرد که  فلان و فلان می کند. همان تهدید ها سبب شد که در آن زمان در صدد جمع آوری  مطالب در مورد شاپور بختیار بر آمده  و افشا گری کردم که قسمت کوچکی از آنها را طی چند هفته گذشته ملاحظه کرده اید و چند هفته دیگر هم ادامه خواهد داشت. در مورد بی بند و باری تشکیلات شاپو ربختیار  باز طبق نوشته نشریه رایگان شماره 151 نوشت. مهندس خادم یار و هم رزم شاپور بختیار مبلغ کلانی را برای چاپ و خرید کتاب و اوراق مطبوعاتی به حساب شخصی خودش واریز کرد و بعد  مثل آب به زمین فرو رفت و ناپدید شد. نمونه دیگر بی بند و باری دستگاه شاپور بختیار مربوط می شود به مسئول شاخه نظامی نهضت مقاومت بنام امیر شهردار که گویا تمامی حقوق و هزینه افسرانی را که از موضع نهضت مقاومت ملی دفاع می کردند را برداشت و فرار را بر قرار ترجیح داد.
یکی دیگر از کار های جلف و پست شاپور بختیار این بود که طی پیامی می گوید او با سرمایه قلیلی فعالیتی را اداره می کند که به هیچ جائی نمی رسد مگر اینکه از امریکا تأمین مالی و راهنمائی عملیاتی دریافت دارد. بختیار اضافه می کند اگر بکمک امریکا دست نیابد احتمالاً به کشور های عرب خلیج فارس روی خواهد آورد. بالاخره دیدیم شاپور بختیار سر از عراق در آورد و زیرحمایت صدام حسین قرار گرفت.
بختیار  و مسائل  مالی:
شاپور بختیار بر خلاف تظاهری که می کرد به مانند پدرش ذاتاً ذزد و متجاوز گر بود و هر جا که دستش می رسید می چاپید و حتی برای رسیدن به قدرت و گرفتن دوست از مال دیگران باج و هدایا می داد. از جمله سهام کار خانه شکر اهواز را هنگامی که او معاون آقای عضد مدیر عامل بود .در غیاب مدیر عامل 200 هزار تومان سهم به پسر عمویش تیمور بختیار و 200 هزار تومان سهم را هم افتخاراً به ملکه ثریا بخشید.
شاپور بختیار در زمانی که رئیس کارخانه وطن اصفهان شد که متعلق به کازرونی بود با دسیسه و فراهم ساختن صحنه هائی کار خانه را   به   حاجی آباد منتقل کرد و اراضی کار خانه را در اصفهان با هم دستی اثنی عشر نامی فروخت و بنا بنوشته اسناد منتشره میلیون  ها تومان  سؤ استفاده کرد و به مناسبت همین پرونده از کار بر کنار شد. گفته می شود در این ماجرا عبدالرحمن برومند هم یک پای اصلی بوده است.
بموجب اسناد خانه سدان شاپور بختیار پس از سالها جاسوسی برای انگلیس ها از طرف محمد مصدق به معاونت وزارت کار منصوب شد. در این سمت بود که پرونده سرقت  ماشین آلات و آهن های موجود در انبار شرکت نفت آبادان در هنگام ملی شدن نفت با شرکت شاپور بختیار و کسان دیگر از جمله ابولقاسم بختیار صورت گرفت. ابولقاسم بختیار همان کسی است که در پاریس به اتهام حمل مواد مخدر باز داشت و زندانی گردید. مأخذ: روز نامه فریاد خوزستان شماره 1296 سیزدهم آذر و 1502  چهارم دیماه 1332 . تقریباً در آبانماه سال  1356 تمام احزاب مانند نهضت آزادی- حزب زحمتکشان-  جبهه ملی ها- حزب ایران- جبهه سوسیالیست ها- حزب مردم متحد شدند وفعالیت بر علیه شاه را شروع کردند.
حد رذالت و پستی و خیانت شاپور بختیار در جریان جنگ عراق  و ایران بود که در کنار صدام حسین قرار گرفت. اعترافات بختیار حاکیست که قبل از حمله عراق به ایران طرف مشاوره صدام حسین قرار داشته است و صدام حسین درباره جنگ با ایران با شاپور بختیار مشورت کرده است. شاپور بختیار در طول جنگ با تمام قدرت و استفاده از طرفداران نادان و خائن تر از خودش برای عراق ایجاد استعداد های جنگی- اطلاعاتی- حقوقی و سیاسی کرد. حتی از میتران رئیس جمهور فرانسه خواست تا هواپیما های جدید را که صدام حسین سفارش آنها را داده بود را به صدام تحویل دهد تا صدام بتواند جزیره خارک را با خاک یکسان کند زیرا شاپور بختیار برای ایران و آبادی آن ارزشی قائل نبود. بختیار و نهضت مقاومت ملی اش بطور حتم یکی از عوامل مؤثر در جلوگیری از شکست عراق و تحمیل قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد و پایمال کردن خسارات جنگی ایران می باشد. شاپور بختیار نسبت به جنگ عراق و ایران حساسیت عجیب داشت و او سعی داشت که ایران را متجاوز جنگ معرفی کند. او از اینکه گفته و نوشته می شد جنگ تحمیلی بسیار ناراحت می گردید. صدام حسین پول های هنگفتی در تمام مدت 8 سال جنگ با ایران در اختیار شاپور بختیار گذاشت. هم چنین همه می دانند همکاری شاپور بختیار با کشور عراق که در حال جنگ با ایران است، و دستگاه فرستنده رادیوی در بغداد گذاشتن بمانند آن است که عراق پایگاه مبارزه سیاسی شاپور بختیار است بر علیه ایران که برنامه های  تبلیغاتی صدام حسین را پخش کند. این عمل شاپور بختیار یک خیانت بارز و از نوع گناهانی است که در نزد همه ملل عالم و قوانین تمامی کشور ها خیانت به میهن نام دارد. آیا شاپور بختیار نمی دانست صدای رادیو بختیار وقتی از خاک عراق به گوش مردم ایران می رسید که موشکهای مرگبار عراق مغز مردم شهر های ایران را یک جا با لانه و کاشانه آنها را ویران می کرد ، دیگر آن صدا صدای ایران نبود صدای نفرت برانگیز و شومی بودکه فقط برای عوامفریبی نام ایران را بکار می برد. کدام ایرانی است که این خیانت های شاپور بختیار را بداند و بی تفاوت باشد. وظیفه شاپور بختیار همان حفظ منافع عراق در جنگ با ایران بود که در واقع دنباله همان کودتای پایگاه شاهرخی محسوب می شود.
حاشا  کردن  حقایق  درباره شاپور  بختیار:
مداحان و ثناگویان بختیار با حاشا کردن حقایق درباره شاپور بختیار تعریف های شرم آور و چندش آور کرده اند. اما اعترافات- اقرار ها- مصاحبه ها و حتی کتاب های نوشته شده توسط خود شاپور بختیار جائی برای چاپلوسان مزدور و بی انصاف باقی نمی گذارد.
 امروز می گویم حمایت و تجلیل از شاپور بختیار به معنای تائید اقدامات خائنانه او چه به سلطنت ایران و طرفداران سلطنت و چه به کشور ایران بخصوص در جریان جنگ عراق و ایران است. وعده های پوچ و  امید های واهی دادن عوامفریبی و خیانت است. طرفداران شاپور بختیار که ممکن است از روی نمک پروری محظوری برای بیان حقیقت داشته باشند. وجداناً قضاوت کنند مگر شاپور بختیار مدت ها وقت و انرژی میهن پرستان را با وعده های بی جا تلف نکرد ؟ 
مگر در مصاحبه با باشگاه خبرنگاران پاریس و نیوزویک وعده نداد شش ماه دیگر در ایران خواهیم بود. مگر در هنگام مرگ ابلیس خمینی نگفت هیچ اقدامی نکنید تا او بگوید. ایرانیان مبارز چند سال در انتظار ماندند و آخر هم خبری از شاپور بختیار نشد.
 مگر نشریه،  پیام ایران شاپور بختیار و روز نامه مزدور دیگرش صبح ایران مرتباً در طبل تو خالی بختیار نمی کوبیدند و او را پرچمدار مبارزه ایرانیان برون مرز معرفی می کردند. همین الان هم میتوانند بما بگویند شاپور بختیار در مدت 13 سال کدام مبارزه اصولی را کرده بود که شاپو ر بختیار را  پرچمدار مبارزه به ملت آواره برون مرز حقنه می کردند. مگر نمی دانستند شاپور بختیار حتی لیاقت دربانی یک سازمان سیاسی کوچک ر ا هم نداشت تا چه رسد که پرچمدار مبارزه علیه رژیم سفاک خمینی را یدک او کنند.
طرفداران شاپور بختیار خوب است بدانند اگر پول عراق نبود با آن همه سابقه ای که فرمان نخست وزیری شاهنشاه ایران برای شاپوربختیار ایجاد کرده بود، یک مرده به تمام معنا بود. کما اینکه وقتی پول عراق قطع شد خودش اعتراف کرد که مرده سیاسی است.
توجه شود: شاپور بختیار با وعده های دروغ چطور ایرانیان پراکنده در جهان را ببازی گرفت. آن روز ها بمراتب ایرانی ها فعال تر و پر انرژی تر از امروز در صحنه مبارزه بودند. شاپور بختیار با همین مهمل کاری، و  وعده های دروغ ایرانیان را دل سرد و خانه نشین کرد. شاپور بختیار مگر نمی دانست حکومت اسلامی چیست و قدرت و نفوذ مذهب در جامعه ایرانی چیست. شاپور بختیار نمی دانست با گذشت زمان آخوند ها چه نیروئی خواهند یافت و وقتی به قدرت برسند دیگر هیچ چیز جلودار آنها نخواهد بود.
شاپور بختیار نمی دانست قدرت حکومت اسلامی چه خشونت و خفقان شرعی و قانونی دارد که بر اساس شریعت به جامعه تحمیل می کنند. شاپور بختیار نمی دانست قدرت منبر و مسجد و آخوند چیست. شاپور بختیار نمی دانست چه نیروی عظیم جهانی در حمایت از آخوند ها است. شاپور بختیار آن روز ها که تلاش می کرد ابلیس خمینی او را در مقام نخست وزیری نگه دارد و آن مداحی - بردگی- نوکری  و تعریف و  تجلیل را  انجام  می داد، ، ، می رفت اسلام را با دیده تفکر مطالعه می کرد و متوجه می شد کجای کاریم و کمیتمان چقدر لنگ است.
هموطن این تقصیر ماست که هر نامردی، هر شارلاتانی بما خیانت کرد سکوت کردیم و آنها را کالبد شکافی نکردیم و بجامعه معرفی نکردیم. در نتیجه آنها پیروز و بر خر مرادشان سوار و ما پیاده. هم میهنان گرامی از خانه وکاشانه خود فرار کرده ایم.آخوند های واپسگرا توسط روشنفکران و ژورنالیست های  خائن   ناموس  شخصی و ملی- غرور و ثروت ما را تصاحب کرده اند. باید از خواب غفلت بیدار شویم و بی تفاوتی و تعصب را کنار بگذاریم. دشمنان خود را در هر لباس و مقامی هستند بخصوص اسلام را بشناسیم و با آن ها به هر طریق که می توانیم مبارزه کنیم. راستی ها را بگوئیم هر چند گروهی را خوش نیاید.
        به  امید  پیروزی  و آگاهی  ملت  بی یار و یاور اما  شجاع  ایران

بن مایه : وبلاگ کدبان محمد مجزا