۱۳۹۴ مرداد ۲۶, دوشنبه

خیانت های غلامحسین ساعدی- کینه ورز ِ ماجراجو

خیانت های غلامحسین ساعدی- کینه ورز ِ ماجراجو




چندی پیش یا بهتر بگویم دو سال پیش در رخنمای خویش (فیسبوک شخصی ام) آغاز به نگاشتن نوشتارهایی درباره یِ خیانت های روشن اندیش نماها (روشنفکرنماها) کردم و بر آن بودم و هستم که این روشنگری را حتا به قیمت خریدن دشمنی ِ هر چه بیشتر ِ دشمن های فرهنگ ایران و سنگ اندازهای در خدمت ِ استعمار  به جان بخرم. غلاحسین ساعدی یا همان گوهر مراد نامی که در جرگه برترین نویسنده های ایرانی بود هرگز نخواست که استعدادش را در راه میهن دوستی بکار ببرد و به عکس و شوربختانه این شخص نیز همچون شاملوی خائن، به ایران و نسل های آینده ایران زمین خیانت کرد. ساعدی عزاداران بیل را نوشت اما خود پای افشان راه استعمار بود و رقاص و خنیاگر آنها در دشمنی با پهلوی ها بود، آی باکلاه ای بی کلاه را نگاشت در حالی که کلاه روشنفکری بر سرش گشاد بود و نابرازنده ، و مهرجویی با الهام از فیمنامه گاو از وی، این فیلم را با همین نام کارگردانی نمود اما خوشبختانه یا شوربختانه  گاو و گاوها بی آزارتر از روشنفکرنماها بودند و هستند و این یکی از برتری حیوان هاست بر روشن اندیش نماها و بهتر بگویم ادیبان لمپن !  آنچه که به عنوان سند می آوریم، دو بن مایه است  که بن مایه نخست از سخنان پرویز ثابتی-نایب رییس ساواک در گفتگویش با عرفان قانعی فرد-پژوهشگر تاریخ معاصر در نسک "در دامگه حادثه" پیرامون کارهای ناشایست و ضدمیهنی غلامحسین ساعدی و بن مایه دوم گفته های (بهتر است بگوییم اباطیل) خود ساعدی در مجله ایرانشهر به سردبیری احمد شاملو. بن مایه دوم را از زبان خود ساعدی در راستای اثبات سخنان ثابتی مبنی بر شورشی بودن ساعدی می آورم چون برخی مدعی بودند و هستند که ثابتی چون نایب رییس ساواک بوده است، سخنانش همراه با دروغ و کینه است ! (از این دست مغلطه ها که در گفتارهای مخالفان و معاندان پهلوی ها همچون بهرام مشیری ها، محمد امینی ها، سعید بهبهانی ها، سیامک ستوده ها، علی اصغر ملاجانی ها مقلب به کوروش عرفانی ها،دکتر نقره کارها، حسین فرجی ها، هنگامه افشارها،مصدق السلطنه چیهای پی ورز و متعصب در وجه جبهه ملی و نهضت آزادی و مجاهدین خادن و نیز توده ای های ملی نما و چریک های فدایی همچون فرخ نگهدارهای دروغزن و مزدور دیده می شود) ناگفته نماند که چندی پیش حسین باقرزاده در تارنمای گویا اعتراف کرد که همزمان و درست در همان هنگامی که هموند جبهه ملی بود، با پول خویش این نشریه را در لندن دایر نمود و سردبیری اش را نیز به احمد شاملو-این دشمن دیرینه فرهنگ ایران و شاعر کمونیست و ضد ایرانی داد. حالا چه پیوندی میان جبهه ملی که مدعی ملیگرایی و توده ای ها وجود داشته و دارد را آگاه ها بهتر می دانند و به آسانی پرنقال فروش را خواهند یافت، البته اگر خرد را فدای بیخردی و دروغگویی و میل به ماندن در نادانی یا لجاجت و پی ورزی (تعصب) و دشمنی نداشته باشیم :) جدای از این دو بن مایه، نیک میدانیم که غلامحسین ساعدی-این گوهرمراد ادبیات به زعم خودش، بسان احمد شاملو برای ستایش مسعود رجوی آستین بالا زد و شورای به اصطلاح مقاومت مجاهدین خائن و رجوی گجستک را می ستود! باز اینجا می بینیم همه نیروهای روشنفکرنما و در اصل واپس زده، هدف را توجیه کننده وسیله (آرمان پوشالی و ضد ملی خویش) قرار داده و با وجود اختلاف های فکری در وجه نظری به مخرج مشترک و پیوند نامیمون با هم می رسند. برای پرهیز از به درازا کشیده شدن نوشتار به پیشواز آن دو بن مایه می رویم
:

 بن مایه یِ یکم : گوهر مراد(غلامحسین ساعدی)-روشنفکرنما، گزینش شده از اسناد نسک در دامگه حادثه از زبان پرویز ثابتی:

«نویسنده دیگر، غلامحسین ساعدی (گوهرمراد) بود که فردی آنارشیست، بی بند و بار و بی پرنسیب بود. نوشته های او پر از تنقید از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود. سرتیپ ساعدی، پسرعموی او در ساواک،مدیر کل فنی بود. گاهی با سرتیپ ساعدی که به وی نزدیک بود،صحبت میکردیم تا او را هدایت کند تا از تحریکات دست بردارد. سرتیپ ساعدی با او صحبت و اطمینان می داد که او حسن نیت دارد و سعی خواهد کرد که بیشتر نگاهدار(مواظب) نوشته های خود باشد. تا این که در سال 1349 خبری در روزنامه لوموند منتشر شد که غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف ایرانی، به وسیله ساواک در تهران احضار و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ما درجا (بلافاصله) تلفن های او را زیر نگاهداشت (تحت کنترل) قرار دادیم و فهمیدیم که خود او منشاء این خبر بوده و آن را به وسیله نسرین فقیه، خواهرزاده احسان نراقی، به روزنامه لوموند داده است. در مذاکرات تلفنی بین او و نسرین فقیه و دیگران، برای ما یقین حاصل شد که مبتکر این کار خود او بوده است نه فرد دیگری. چند هفته ای کنترل تلفنی او ادامه یافت و در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفون گذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی می کنند با خانم هایی که برای رایزنی و درمان (مشاوره و معالجه) یِ مسائل روانی به او مراجعه می کنند،و غالبن همسر داشته و با همسران خود مساله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر می شود. از جمله این خانم ها که با وی روابط نامشروع پیدا کرده بود، خانم«شین الف»، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او بود که در دفتر کار با او همبستر می شد.چون ادامه کنترل تلفن و میکروفون گذاری دیگر بابا نبود (ضرورتی نداشت) ، به سرتیپ ساعدی گفتم:
"می خواهم با پسرعموی شما ملاقاتی داشته باشم" ،
پرسید: کار تازه ای کرده است؟"،
گفتم: "نه! درباره مسائل گذشته می خواهم با او صحبت کنم".
غلامحسین ساعدی به ساختمان ما در ساواک (که در آن زمان در خیابان قدیم شمیران جنب وزارت بهداری قرار داشت) آمد. با او احوالپرسی کردم و سپس پرسیدم:
"شما در تمام مدت عمرتان، هرگز بازداشت شده اید؟" ،
گفت:"نه" ،
پرسیدم: "ایا غیر از امروز هرگز به یکی از دفاتر مربوط به ساواک احضار و غیر از تیمسار ساعدی، پسرعموی شما، با شما ، مستقیم و غیر مستقیم،صحبتی کرده است؟" ، گفت"نه!" ،
گفتم:"پس این خبر که روزنامه لوموند که گویا ساواک شما را احضار و مورد ضرب و شتم قرار داده است،از کجا سرچشمه گرفته است؟" ،
گفت:"من اصلن خبر ندارم و نشنیده ام که لوموند چنین مطلبی را نوشته باشد"!
 گفتم:"شما در نوشته های خود سعی می کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید
!"
[سپس] قسمی از نوارهای او را برایش پخش کردم و گفتم:
"شما به نزدیک ترین دوست خود خیانت و با همسرش همخوابه می شوید و به وسیله نسرین فقیه و دیگران، نشر اکاذیب می کنید که خود را مظلوم جلوه دهید.ولی این قدر شعور ندارید که بدانید این مسائل، می تواند روشن شود و شما را بی آبرو کند!، چون ما هم مثل شما روزنامه لوموند را نشریه معتبری می دانیم که هیچ گاه خبر دروغ چاپ نمی کند، خواستیم شما را احضار و بفرستیم زندان تا مردم خدای ناکرده، فکر نکنند خبر لوموند هم ممکن است دروغ باشد." 
رنگ از چهره ساعدی پرید و قادر به تکلم نبود که مرا نگران کرد و ترسیدم که مبادا دچار سکته شود. برای او دستور آشامیدنی دادم و با حرف های دوستانه تر، او را آرام کردم و پس از آرامش نسبی به او گفتم:
"شما که تا این اندازه کم ظرفیت و ترسو و در عین حال مظهر تباهی و فساد هستید، چرا سعی دارید از خود قهرمان بسازید و خود را معلم عدالت و اخلاق معرفی کنید؟ چون ما نمی خواهیم با افشای چنین مطالبی، خانواده ها را به هم بریزیم،این مدارک در این جا محفوظ خواهد ماند و بروید و عقل و انصاف داشته باشید و باعث گمراهی جوانان نشوید!" 
او که باور نمی کرد با این مقدمات، بازداشت نشود، رفت و سال ها با احتیاط عمل می کرد تا این که چند سال بعد در جریان کشف شبکه تروریستی یکی از اعضا اعترافاتی در ارتباط با او کرده بود که برای مدت کوتاهی، بازداشت و با واسطگیِ (پادرمیانی و شفاعت) پسرعمویش، سرتیپ ساعدی، آزاد شد».

-بن مایه : در دامگه حادثه ،گفتگو با پرویز ثابتی(مدیر امنیت داخلی ساواک)- گفتگو و پژوهش از: عرفان قانعی فرد-پژوهشگر تاریخ معاصر- چاپ نخست: 2012 میلادی-1390 خورشیدی-2570 ایرانی ِهخامنشی، ناشر: شرکت کتاب،فرنام (موضوع): تاریخ معاصر ایران؛ سازمان های جاسوسی

ساعدی بندباز و پوپولیست و شعر برخاسته از نیرنگ بازی وسپس مظلوم نمایی اش و دستخط اهدایی اش
 را میبینید، فرتور (عکس) مربوط است به زندانی شدنش  در زندان سال 2533 هخامنشی ایرانی برابر
با 1353 خورشیدی تازی، همانگونه که در سخن های پرویز ثابتی و بن مایه یکم  گزارش توبیخ و سپس
 زندانی شدنش را در سال های پس از احضارش به سواک خواندیم وی هرگز شکنجه هم نشد و در زمان 
دودمان باشکوه پهلوی، زنده ماند ، درست برعکس ادعاهای سخیف وی و نوشته های دروغ آمیز، مضحک
 و گزافه گویی هایش ، در ده شب شعر انستیتو گوته حضور داشت و بعدها هم پس از به بار نشستن شورشِ
 شورشی هابه پابوسی و محضر پیشوای زمان-قائد عظما شتافت و چند سال بعد نیز مدعی شد که همان پیشوا
انقلاب (شورش) ایشان را دزدیده. ادعای سخیفی که همه یِ دست اندرکاران ِ شورشی ها به گونه ای آن را 
همچون طوطی تکرار نموده تا همچون کبک سر در برف فرو کرده و گرگ های باران دیده و ندیده را به جرگه یِ 
خویش فراخوان (دعوت) کنند. کاش شاملو همانگونه که از "برف نو" می سرود، از "خرد باختگی "خود و
 دوستانش همچون ساعدی زیر چتر استعمار نیز چامه پردازی مینمود و بهتر بود اینچنین می سرود:
"جهل نو سلام، مزدورها سلام، ویرانی سلام، تاریکی سلام... !" 

بن مایه دوم-نوشتار ساعدی ِ چپگرا و فراخوان (دعوت) او برای از میان بردن و فروپاشی و سرنگونی رژیم شاهنشاهی:
«شاه و امپریالیسم آمریکا به امیدی عبث وقت‌کشی می‌کنند. و با همین امید عبث است که رژیم نظامیان در حالی که به خیال خود از این دست هویج نشان می‌دهد، از دست دیگر، افسار گسیخته می‌تازد و لجام گسسته شلاق می‌نماید که به دفع‌الوقت لحظه‌ای را به لحظه دیگر بدوزد تا به هر صورتی که شده، رژیم فاشیستی در موضع خود درنگ کند، باشد که اوضاع و احوال به وضعی درآید که روزگار را چه دیده‌ای دوباره بشود میخ تسلط را محکم و محکم‌تر کوبید. آمریکا روزی روزگاری اعتراف خواهد کرد که در مورد ایران نیز گرفتار همان اشتباهی شده است که در موارد بسیار دیگر نیز مرتکب شده بود، با همه این‌ها، خصلت این جهان‌خواره چنین است که تا از پا در نیاید و خود را با شکست رودررو نبیند، لب به اعتراف نگشاید 
در حال حاضر، دفع‌الوقت و فرسایش لحظه‌ها، آخرین حربه امپریالیزم و رژیم شاه است... به این ترتیب دولت نظامی ازهاری از پای درمی‌آید. توپ و تانک و مسلسل، جز کشتار کار دیگری نمی‌توانند بکنند و آن‌گاه مطبوعات غربی از پیرمرد درهم شکسته‌ای که بین یک یا دو نسل گذشته، آن‌هم به اعتبار شرکت در دولت دکتر مصدق، اسم و رسمی داشته سخن به میان آورند، یعنی از دکتر غلامحسین صدیقی که مطمئناً از نظر سیاسی در روزهای حاضر آدم بی‌اعتباری استبراستی این جانشین «شریف‌امامی» و احتمالاً «ازهاری» چه کاری می‌تواند انجام بدهد؟ حتی اگر آدمی باشد که این همه نعش را در خیابان‌ها تحمل نکند و مظهری باشد از یک‌دندگی و شرافت و آماده باشد که برای پایان دادن به این وضع و مهار کردن ارتش، نام نیک خود را هم در این سال‌های پایان عمر فدا کندمطمئناً چنین دولت مستعجلی هم کاری از پیش نخواهد برد، چرا که مردم انقلابی ایران به هیچ نوع سازشی تن در نخواهند داد. دولت صدیقی و امثالهم تنها کاری که می‌تواند بکند این است که به شیوه دولت‌های گذشته هزاران وعده و وعید به مردم بدهد یا حداکثر، نظامیان را از خیابان‌ها به داخل پادگان‌ها فراخواند که تازه این خود برای مردم فرصت دیگری است در جهت سازماندهی به نیت از پا درافکندن رژیم.چیزی که به هر حال و مطمئناً شاه را نجات نمی‌تواند داد! هیچ «آلترناتیو»ی نمی‌تواند ثبات شاه را طولانی‌تر کند. شاه و اربابانش احمقانه وقت‌کشی می‌کنند: این فقط احتضاری تلخ است که بیهوده کش داده می‌شود

-بن مایه: سخنان غلامحسین ساعدی در نوشتار سخیفانه و حاکی از دشمنی اش با خاندان ایرانساز پهلوی- با نام خودکشی تدریجی، مندرج در هفته‌نامه ایرانشهر چاپ لندن، به سردبیری احمد شاملو، یکم دی‌ماه 2537 هخامنشی ایرانی برابر با ۱۳۵۷تازی خورشیدی و با پژوهش و بررسی ژرف و همه جانبه یِ خسرو صمدی (فروهر) در این پیراموندر اینجاhttps://www.youtube.com/watch?v=6IhYKf_naUQ

پی نوشت یکم: در سخنان ساعدی مغلطه ها و سفسطه ها به روشنی نمایان است، نیز دروغزنی ها و اهانت های برخاسته از کینه اش به شاهنشاه آریامهر؛ شاه فقید به دست همان به اصطلاح امپریالیسم و کانون های قدرت غربی و همدست های آنها سرنگون شد و ابزار آنها در این پلان استعماری،بهره برداری (سواستفاده) از بخشی از توده های ناآگاه مردم، همسویی روشن اندیش نمهاهای انگلوفیل و روسوفیل و مزدوران آنها و همکاری ننگین هسته های واپس زده های سرخ و سیاه (پیوند مرتجعین) و مهم تر از همه خاموش نگاه داشتن توده های وسیع مردم موافق با پادشاهی (اکثریت خاموش) بود. جناب ساعدی و ساعدی ها مدعی بودند که انقلابشان بعدن دزدیده شده! اما این اسناد بخوبی نشان میدهد که همگی دروغ گوهای بزرگی بودند که روی چوپان دروغگو را سپید نموده و قهرمان راستین دروغگویی و پستی شدند، ایشان خود در نوشته یِ سرشار از کینه اش از کشورهای غربی به عنوان پایگاه امپریالیسم یاد کردند و خود سه سال پس از شورش 2537 رهسپار پاریس امپریالیستی شدند و هرگز حاضر نشدند به بهشت های غیرامپریالیستی همچون کره شمالی، کوبا و کشورهای کمونیستی دیگر در آن زمان بشتابند! و در همان پاریس-از مراکز بزرگ امپریالیسم جان سپردند.همچنین از یاد برده بودند که به همراه یار دیرینه شان- شاملو در بازه ای از تاریخ معاصر، در شمار مجیزگوهای مسعود رجوی و تیم ضدایرانی وی درآمده بودند.هنگامی که به تارنمای مزاحمین خلق (مجاهدین) میرویم تعریف و تمجیدهای آنها را از دکتر غلامحسین ساعدی-گوهرمراد می بینیم و باز یادمان نمیرود که حضرت شاملو-ختمی مرتبت-غول مانای ادبیات معاصر- و چهره تابناک واپس زدگی و چپگرایی و ضدایران، برای شخص رجوی نامه نگاری میکرد و همگی از هسته ای شورش 57 بودند. گزارش تارسیست (سایت) مزاحمین خلق (مجاهدین) درباره پیام مسعود رجوی ملعون و گجستک پیرامون سالگرد ساعدی:
«مسئول شورای ملی مقاومت آقای مسعود رجوی در پیامی به‌مناسبت درگذشت شادروان ساعدی فقدان او را ضایعه پردریغی برای فرهنگ و ادب ایران خواند »! برای نمونه اینجا را ببینید و این در هنگامی ست که رهبر و پیشوایشان-خمینی آنها را به اندازه ارزن نیز به شمار نیاورد و ساعدی چپگرا و کمونیست و مجاهدین خلق ِ تروریست او را دشمن خود میخواندند و از اینجا به بعد مدعی بودند که ایت الله انقلاب (شورش) آنها را دزدیده و مصادره نموده است.گفته های شرم آور و سرشار از فرافکنی و نشانگر پستی و حقارت دشمنان ایران زمین.
ساعدی در منزل غول دروغین ادبیات معاصر-شاملوی ضدفردوسی و کمونیست؛
خانه ای که خود دربردارنده یِ ابزارها و اسباب بورژوازی و لوستر زرین ِ امپریالیستی
بر سقف پذیرایی آن است اما دارنده یِ آن ها، خود یک توده ای ست و هواخواه پرولتاریا
و نبرد با امپریالیسم ! 

پی نوشت دوم: نوشتار مربوط به گفتگوی ثابتی را بار نخست اینجانب دبیره چینی (تایپ) نمودم و خوشحالم که می بینم برخی تارنماها و تارسیست های دیگر نیز، این روند را در راستای روشنگری ادامه می دهند. گوشه ها (زوایای) تاریک تاریخ معاصر باید هر چه بیشتر از پیش روشن و نمایان تر شده و راه برای بازشناسی سره از ناسره و روشنی از تاریکی، بیشتر فراهم شود.

پی نوشت سوم: ننگ بر شورشی های 2537 که زیر نام انقلاب و دگرگونی تیشه بر ریشه ایران و ایرانی و پیشرفت و روشنی نام این سرزمین زده و فرنود بازگشت این مرزوبوم به واپس زدگی شدند. ایشان خود زمینه ساز همان سیر تسلسل و میل به قهقرا و بازگشت به تاریکی و پرسه زنی در عقب ماندگی بودند و یار و استاد ایشان -شامولی به اصلاح بزرگ که بت دلهای فردوسی ستیز و مثلن هنرپرور و هنردوست است، وی  (گوهر مراد-ساعدی) را یاری مینمود و به دل ساده دل ها در خلوتش میخندید. پس براستی ننگ بر ایشان و هم اندیش های آنها در هر جامه و پیشه

پاینده ایران و انوشه و پاینده پرچم سه رنگ و داتمند (قانونی) شیرو خورشید و نام و یاد ارزنده یِ دو پادشاه بزرگ و ایراندوست-رضا شاه سترگ و محمدرضا شاه آریامهر 

-پژوهش و گردآوری : سیاووش اسپیتامن(اسپیتمانا) ، 27 آمرداد 2574 هخامنشی ایرانی برابر با 1394 خورشیدی تازی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

تا باشد ماتحتتان بسوزد!

ناشناس گفت...

مردک حقیر
چی می گین شما بی سوادا